درگذشت یکی از دانش آموزان مدرسه مولوی چورس - مرحوم عباداله بشیری و عرض  تسلیت

هنوز اندکی از خبر تاسف بار درگذشت آقای اسماعیل شکور زاده چورسی همانطور که گفته بودم از دانش آموزان بینابینی مکتب و مدرسه مولوی یعنی از دانش اموزان دوره چندم مدرسه بود اندکی نگذشته بود که خبر گرفتیم که مرحوم عباداله بشیری در مورخه 7 آذر ماه دنیایش را عوض کرده است و چه خبر غم انگیزی سفر این عزیزان شعر قصیده ای از رودکی

برای شهید بلخی

کاروان شهید رفت از پیش و آن ما رفته گیر و می اندیش

"از شمار دو چشم یک تن کم وزشمار خرد هزاران بیش"

را در فرهنگ و تن و روح چورس تداعی می کند و به یاد می آورد :

مرحوم عباداله با کمبودهای آن زمان ساخت و درس خواند و نهایتا در آموزش و پرورش تبریز مشغول گردید او که به قدرت و معجزه علم و دانش پی برده بود فهمید که کمبود ها در زندگی موجب می شود که نتوانی در درس پیش بروی

و فهمید حالا وقتش رسیده است که از دانش آموزان چورسی در تبریز حمایت کند . حتم دارم که دانش آموزان دهها 40 می توانند به این ادعای من شهادت دهند که او شده بود مامن و حامی درس خوانهای چورس در تبریز که چند مورد از این حمایتها را خود من در مدرسه هاشمی خیابان عباسی که مدرسه ای بود خانه یکی از اربابان قدیم تبریز دیده بودم که وی در این مدرسه دانش آموزان چورسی را تحت حمایت خود گرفته بود . اگر مجالی بود دقیقا این موارد را خواهم نوشت .

و از او چنین فردی چه فرزندان درس خوان و مودب فاضل و خدمتگذاری به یاد گار مانده است .

یادش بخیر

خدا رحمت کند

تسلیت و تاسف به درگذشت مرحوم آقای اسماعیل شکور زاده

ضمن عرض تسلیت به مناسبت در گذشت استاد اسماعیل شکور زاده ِیکی از باز ماندگان مدرسه مولوی چورس و از آخرین یادگار ان مدرسه مولوی و در واقع از مرحله انتقال آموزش در چورس از مکتب خانه به مدارس فرم جدید.

مرحوم شکر زاده در 21 آبان روز چهارشنبه 1404 در گذشت و خانواده و دوستان خود را در غمی عمیق فرو برد.

مرحوم متولد 1313 بود و مدرسه مولوی چورس و نیز مدرسه انوشیروان قره ضیا ئ الدین در 1319 بنیان گذاری گردیده است و همینطور که می دانید استاد اصلان آبادی از اولین دبیران این مدرسه مولوی بود که هنوز هم در قید حیاتند و کامل بگوییم که نعمت وجود و حضور ایشان را هنوز هم داریم و برایشان سلامتی آرزو می کنیم و عرض کنم که اگر درست فکر کرده باشم آخرین مکتب رفته قبل از مدرسه مولوی آقای اشرف طاهری می باشد که ایشان هم یکی از دانش آموزان برجسته همان مدرسه فردی ادیب و خوش فکر هست برای ایشان هم سلامتی آرزو می نماییم مقداری از مطالب و نوشته ای انک حقیر هم از آقای اشرف طاهری هست /

.

تسلیت به مناسبت شهادت آقای رئیس جمهور و وزیر خارجه و امام جمعه محترم تبریز جناب آل هاشم و استاندار

01/3/1403تسلیت به مناسبت شهادت آقای رئیس جمهور رئیسی و وزیر خارجه دولت و امام جمعه محترم تبریز جناب آل هاشم و کادر فنی

رئیس جمهور آقای رئیسی و وزیر خارجه جناب عبدالهیان و امام جمعه محبوب تبریز جناب آل هاشم و کادر فنی بالگرد و تیم حفاظت رئیس جمهور متاسفانه در باز گشت از در یک ماموریت کاری( افتتاح سد خدا افرین ) در محدوده روستای اوزی دچار سانحه شد و همگی در راه خدمت به کشور به شهادت رسیدند . خدا به خانواده های عزیزان جان باخته صبر عنایت فرماید . روحشان شاد .

روز معلم و تبعیض

روز معلم و تبعیض و یادی از مرحوم آقای مطهری

گوش خود را به تغییرات و اتفاقات اطراف خودمان نبندیم . دنیا چیزی نیست که ما می خواهیم باشد . واقعیت دنیا و جامعه ان چیزی هست که می بینیم. معمولا ما از زندگی دوران کودکی چیزهایی به یاد داریم و خیلی چیزها در یاد ادم نمی ماند معمولا چیزهایی به یاد می ماند که دیگران به دلیل اهمیت یا جالب بودن یا ناخوشایند بودن ان مدام به یاد ما می اورند البته به نظرم الان چیزهای بیشتری در یاد بچه های این دوران می ماند چرا که وقتی از واقعه ای که خود کودک هم در ان بوده فیلم بگیرند این کودک وقایع را به یاد خواهد اورد . یک روز من ۵-۶ساله بودم و مثل خواب به یادم می اید . ولی از ان جایی اندکی با هوش بودم یادم مانده . ۵ تا ۶ ساله بودم که قرار شده بود حاج جواد را که هم سن من بود پدر و مادرش به مشهد ببرند حتی موهای سر او را نگه داشته بودند و نذر مشهد کرده بودند . یادم می اید با فامیل ها که بدرقه کنندگان عموبزرگ و مادرش و جواد بودیم رسیدیم به خوی در خوی به خانه مرحوم مهدی فضلی ( دایی محرم اقا سلطان بیگی و برادر معصومه باجی ) رفتیم که ان موقع سارا خاله مادر مهدی دایی زنده بود . و از انجا جمع شده و مسافرین امام هشتم را بدرقه کردیم . شاید الان حدس بزنید که موضوع این داستان چه بود؟ و هدف من از نقل ان چیست ؟ بلی جواد با عمو و زن عمویم در ماشین سوار شدند و رفتند و من با بقیه به چورس بر گشتم مثلا سال ۱۳۴۲ و انجا انرا یک تبعیض حساب کردم در صورتیکه تبعیض هم نبود چون پدر حاج جواد علاقه زیادی به عتبات داشت و مدام در حسرت انجاها بود و امکانات خوبی داشت و پسرش را به مشهد برد بلکه یک حسرت و آرزو بود که ای کاش مرا هم به مشهد می بردند و البته من هم خیلی آرزو به دل نماندم و در سال ۱۳۴۵ که ۸ ساله و کلاس دوم بودم قسمت شد با پدرم وو منسوبین ( اقا نقی طاهری و بیوک اقا طاهری )به مشهد رفتم البته مادرم در این سفر نبود . صحبتم تبعیض است و چرا به یاد این تبعیض اقتادم ؟ من در گفتن حرفها و عقایدم جرات نشان می دهم و معمولا در عقده نگه نمی دارم این سفر مشهد به این دلیل یادم امد که در رسانه ها دیدم خانمی و بهتر بگویم دختر خانمی در مراسم روز معلم شهید مرتضی مطهری دف یعنی ( قاوال همان الت ضرب ) می زد که صاحب مجلس جلو گیری کرد . من در مورد اینکه ایا مشکل شرعی داشت و اینکه زن موسیقی کار کند و چه عواقبی دارد ؟ چیزی بارم نیست ولی این ممانعت را یک تبعیض می دانم و این تبعیض روزی ما را تحت تاثیر خواهد گذارد . یعنی ان خانم ان خاطره را هرگز فراموش نخواهد کرد . پس اتفاقات را ببینیم و به هوش باشیم و مشکلات این مملکت را بیشتر نکنیم .

در تقویم روز شیراز است

در تقویم روز شیراز است در تقویم روز شیراز است

شعری از حافظ هست که حتما و حتما خوانده اید

[5/4, 13:07] Ali: خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زَوالش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله

که عمرِ خضر می‌بخشد زلالش

میانِ جعفرآباد و مُصَلّا

عبیرآمیز می‌آید شِمالش

به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی

بجوی از مردمِ صاحب کمالش

که نامِ قند مصری برد آنجا؟

که شیرینان ندادند اِنفِعالش

صبا زان لولیِ شنگولِ سرمست

چه داری آگهی؟ چون است حالش؟

گر آن شیرین پسر خونم بریزد

دلا چون شیرِ مادر کن حلالش

مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر

نکردی شُکرِ ایامِ وصالش؟

[5/4, 13:09] Ali: این غزل بیتی دارد : گر ان شیرین پسر خونم

ریزد دلا چون شیر مادر کن حلالش

[5/4, 13:14] Ali: شیرین پسر : ما اصطلاحاتی داریم هشدار گونه مانند : زینهار - فرزندم- دلا - جانا و یا بالام . - در فیلم های ترکیه می شنویم : اولادیم - اوغلوم - یاوروم - اصلانیم - و گویا این شیرین پسر یعنی در قدیم نام زن و دختر را مردم با نام پسرانه صدا می کردند . در عربها هم که من مدتی با انها بودم اینطوری هست عربها و جنوبی ها نام خانم را صدا نمی کنند بلکه می گویند ننه علی . ننه حسن

ریشه ها

ریشه ها

با سلام همنطور که می دانید گاهی از روی کنجکاوی و نشانه پیری روی ضرب المثل ها دقت می کنم و یا ضرب المثل ها ی معادل در زبانهای مختلف را تطبیق می دهم . مثلا همین دیروز یک صحبت دوستانه داشتم و گفتم ترکیه ای برای اینکه از کار یکی دیگر انتقاد بکنند و از آن فرد دوری کنند و به او توصیه ای داشته باشند می گویند مثلا من را ول کن و از دور باش و به خدا نزدیک باش ( مندن اوزاق الله ها یاخین ).

دیدم شخصی آنجا نشسته گوش می دهد و گفت ما این ضرب المثل را طوری دیگر می گوییم : مندن اوزاخ مسجیده چراغ اول ( شما از من دو ر باشد حتی اگزر آدم خوبی باشی و بطوریکه می توان منشا مور در مسجد باشی) . پرسیدم از کدام شهر هستی؟ گفت از نقده .

در مورد ضرب المثلها و یا گفتارها و شیوه ها هر چه دقت می کنم به فکرم می آید که افکار گفته ها مثلها هر چه به گذشته می رویم در آذربایجان و کشور ترکیه مانند دو فرزند هستند مثل اینکه در یک کلاس درس نشسته و یک معلم به آنها درس گفته است.

و مثل هایی از ترکیه و معادل ایرانی آنها :

آتین یولومی آرپادان اولسون

بیر مصیبت مین نصیحتدن ایی دیر ( یک مصیبت کوچک از هزار نصیحت آموزنده تر است)

سنین قوماشین ساغلام - اونین قوماشی یئرتیخ

گوز گیورونجه کونولدن گیچمز

آچدیرما قوطی نی - سویلتمه کوتونی

ایویمیزده اولانین کونلوموزده یئری وار

جوجوخ دوغورلان تشکین چی دیر

معادل های ایرانی اش را متعاقبا خواهد نوشت خدا نگهدار

در سوگ سر بازان وطن

با تسلیت به مناسبت شهادت نیروهای فدا کار نظامی کشور- مدتی است گروهی تحت عنوان جیش العدل به نیروهای نظامی استان سیستان و بلوچستان حمله می کنند و آنها را به شهادت می رسانند . این نوع حمله ها تروریستی بوده و حمله کنندگان فکر می کنند که با این کارها و جنایات برای آزادی و عدالت می جنگند این کارها نه برای آزادی بلکه مخدوش کردن یکپارچگی کشور هست و نه در تحت لوای عدل هست و نه در زیر پرچم آزادی و نه وضع مردم را بهتر می کند . آنها آلت دست عده ای دیگر شده اند .

مصاحبه جناب آقای یوسف غیور زاده با استاد جناب آقای اردشیر دهقانی در خصوص آموزش و پرورش چورس

09144140070 شماره همراه علی سلطان بیگی

مصاحبه جناب آقای یوسف غیور زاده با استاد جناب آقای اردشیر دهقانی در خصوص آموزش و پرورش چورس

چهره ماندگار #باستانشهرچورس جناب آقای #استاد_حاج_اردشیر_دهقانی

💥استاد اردشیر دهقانی در سال ۱۳۱۸/۲/۲۸ در خانواده ای متدین در باستانشهرچورس چشم به جهان گشود و از بد روزگار در سه سالگی پدربزرگوارش را از دست داد و از همان اوایل کودکی برای جدال با مشکلات زندگی در نبود پدر آماده شد و با وجود عموی مهربانش که یادی بشود از،آقای مرحوم دهقان عمی که جای پدر مرحومشان را گرفته و دایی عزیزشان مرحوم حاج حسینقلی اسعدی در سرد و گرم زندگی دستشان را می گرفتندو کمک حالشان بودند با اینهمه باز سرپرستی برادران و خواهرانش برای استاد مسوولیتی بزرگ به حساب می آمد اما خم به ابرو نیاورد و بر مشکلات با چنان اراده ای تاخت که امروزه از ایشان چهره ماندگار برای چورس به ارمغان آورد.

💥استاد تحصیل خود را تا ششم ابتدایی در چورس و نهم را در خوی با موفقیت به پایان برد و معلمان استاد در چورس می توان از آقایان نادرخان،مسعودخان اسحقی ،افخمی،ابراهیمی نام برد.

💥آقای دهقانی بعد کلاس نهم بعلت مشکلات خانوادگی درس را رها کرده ودر چورس دوسال مغازه داری می کنند اما علاقه استاد به درس و مدرسه دیپلم خود را در سال ۱۳۴۱ بصورت متفرقه دریافت می کنند ودرسال ۱۳۴۳ برای خدمت سربازی ، بعد از شش ماه دوره نظامی آن زمان سپاه دانش در روستای دوزآغلی ماکو مشغول به تدریس میشوند.

💥بعد از سربازی در سال ۱۳۴۵ در تهران در بانک ایران-هلند استخدام میشوند و بعد دوسال خدمت در بانک بعلت علاقه به شغل معلمی از بانک استعفا داده ودر آموزش و پرورش استخدام و در مدرسه روستای شاکریه سوسنگرد اهوازبه مدت سه سال مشغول تدریس میشوند.

💥حاجی عزیز در سال ۱۳۵۰ برای خدمت به دانش آموزان روستای خود رهسپار وطن و به مدرسه نامی مولوی چورس،میشوند تا دین خود را به همروستایی ها خود ادا کنند یکسال بعنوان معلم و شش سال مدیر مدرسه مولوی. ودر همان سال از دانشگاه تهران دانشکده ادبیات مکاتبه ای آن زمان قبول میشوند ودر سال ۱۳۵۵ موفق به دریافت لیسانس میشوند.

💥چهره ماندگار چورس علاوه بر مدیری ، بعنوان خبرنگار رسمی روزنامه اطلاعات در چورس ومنطقه از مشکلات آموزشی و زیربنایی مدرسه و سایر مشکلات و موضوعات قلم فرسایی می کنند. و مفتخر به کارت خبرنگاری نیز هستند.

💥استاد در حین تحویل گرفتن مدرسه مولوی به گفته خودشان ویرانه ای را تحویل میگیرند که بی نظمی خاصی از لحاظ رفت و آمد معلمان و نبود دیوارو فرسودگی در و پنجره در مدرسه حکمفرما بوده که بخاطر مقاومت ایشان در برابر بی نظمی ها چند بار مجبور به استعفا میشوند که رییس فرهنگ آن زمان قبول نمی کند.

💥آقای دهقانی مدیر مدرسه مولوی نه بعنوان مدیر بلکه بعنوان پدر تمام بچه های مدرسه احساس مسوولیت میکرده و دستگیر دانش آموزان نیازمند و برای پیشرفت و قبولی آنها از هیچ کوشش و کاری دریغ نمی کردند.

💥یکی از بزرگترین خدمات استاد عزیز، آوردن دبیرستان در پایه های هفتم و هشتم به مدرسه مولوی که حدود ۶۰۰ نفر دانش آموز داشت بود چرا که بیشتر خانواده ها که اکثرا بی بضاعت و توانایی مالی نداشتند تا ششم می توانستند تحصیل کنندادامه تحصیل فقط برای خانواده هایی بود که متمول و ثروتمند بودند و در این راه با خیلی به مشکل برخورده بودند که چرا دبیرستان به چورس آورده میشود. برای انجام این مهم به مدیرکل و وزیر نامه نگاری نموده و با اولیای دانش آموزان پیش مدیرکل هم می روند.

💥سعی و همت حاجی ما برای حل این مشکل بیشتر ارتباط به اینکه خودشان در دوران تحصیل به عینه برایشان مملوس و در خانواده ای دردمند و کم بضاعت بزرگ شده بودند داشت ،موفق به تاسیس دبیرستان در چورس میشوند و خیلی از دکترین معلمین ،مهندسین،نظامی ها ، خلبانان و صاحب منصبان چورسی مدیون استاد عزیز در آوردن دبیرستان به چورس هستند.

💥استاد دهقانی برای رتق و فتق امور مدرسه مولوی تمام عزم خود را جزم کرده برای آب شرب مدرسه چاه میزنند درختکاری می کنند آجرهای مدرسه را رنگ می کنند برای مدرسه در و دیوار بنا می کنند برای تعمیر در و پنجره مدرسه از مرحوم استادتقی محمدجعفری بمدت دوماه کمک میگیرند جا دارد یادی کنیم از استادتقی میهمان و راوی شب های چورسیان.

💥حاجی بزرگوار موفق به ایجاد دوکلاس آمادگی و کودکستان در مدرسه مولوی برای خدمت به نو آموزان کوچک که امروز از چهره های علمی چورس بحساب می آیند مبادرت می کنند.

💥معلمینی که از شاگردان استاد بودند می توان آقایان میرحسین موسوی ، حاج فتحعلی اشرفی ، مرحوم ولی اشرفی حسینقلی گلومجانی مجیدقاسمی ، علیقلی پورمهدی حاج عیسی ذکیلی ،جبرائیل آهنگری ، حاج علی محمدجعفری ، حاج جعفر ابولقاسمی و حاج حسین سلیمانپور و از شاگردان ممتاز استاد خانم شهین ولیزاده، دکتر پوررحیم،،مهندس علی سلطانبیگی ،مهندس رحیم مهدی نژاد، مرحوم مهندس احمد نژادنجف ، دکترجعفر آهنگری ، حجت الاسلام والمسلمین دکتر حیدرعلی محمدجعفری،،دکتر علی حسن پور.دکتر محمودحسن پور حاج جعفر و اکبر سلطانبیگی و چندین و چند نفر دیگر نام برد.

💥چهره ماندگار چورس از سال ۱۳۵۷ برای تدریس در دبیرستانهای خوی انتقالی میگیرند تا برای نسلهای آینده در شهری بزرگ جوانانی با سواد تربیت کنند.

💥 بالاخره در سال ۱۳۷۴ بعد ۳۰ سال خدمت در سنگر علم و ادب مفتخر به بازنشستگی میشوند. و مشغول تربیت بیشتر پنج فرزند خود میشوند که یک رییس بانک پارسیان در تبریز، یک رییس دایره ارزی بانک تجارت در خوی و یک دبیرادبیات در آموزش و پرورش تحویل جامعه میدهند تا فرزندان نیز به تبعیت از،پدر در خدمات دهی به مردمانشان کوتاهی نکنند.

🍃🌸باشد که چهره ماندگار چورس مانند نگینی درخشان بعنوان الگوی دانش آموزان امروز چورسی بدرخشند. و هر چورسی با دیدن و شنیدن نام و آوازه چنین بزرگانی تمام قد ایستاده برایشان کف بزنند.

✍ یوسف غیورزاده

بر گرفته از چورس نیوز -آقای يوسف غيورزاده چورسی

نظرات آقای حاج اسماعیل شکور زاده در خصوص نام ایشیق بولاغی چورس

مطلب بعد از آماده شدن بارگذاری خواهد شد.

مقاله آقای دکتر جعفر آقا زاده در خصوص ایل بیات ماکو ی


مقاله آقای دکتر جعفر آقا زاده در خصوص ایل بیات ماکو

مرکز تحقیقات سالاران وطن

امیر احمد خان دنبلی

با تشکر چند باره از استاد





امیراحمدخان فرزند مرتضی قلی خان دوم ونواده شهبازخان شهید، شخصی نیک سیرت و خوش طینتی بود. وی بعداز قتل پدرش بدستورنادرشاه، بنا به خواسته او وبا وساطت ملاعبدالنبی به اتفاق برادربزرگش شهبازخان و عمویش نجفقلی خان بخدمت نادرشاه رفت. بنا بروایت عبدالرزاق بیگ دنبلی در تاریخ دنابله، سیرت احمد خان و نیک نامی وی در نادر شاه اثر نموده پشت قرآنی که به خط میرزا احمد تبریزی بوده مهر کرده و قسم یاد نموده که تمام نواحی کردستان را به احمد خان تفویض خواهد کرد و مصالحه نامه شاه صفوی را درباره آنها اجرا میکند .احمدخان از گفته نادر شاه مطمئن شده با یکصد هزار خانوار از اکراد در خوی ، مرند ، زنوز و ارونق تا اطراف رود ارس مسکن کرد و با اطمینان گفتار نادر شاه در آن نواحی اقامت نموده به تعمیر شهر خوی مشغول شد.

شهر خوی چندین مرتبه بدست امرای دنبلی تعمیر شده است از آن جمله توسط امیر موسی مرمت یافت سپس توسط شمس الملک دنبلی تعمیر و توسعه یافت دفعه دیگر توسط امیر ولی ترمیم شد و بعدکه دراثر تهاجمات تیمورلنگ رو به خرابی نهاد توسط سلمان خان دنبلی و پسرانش رو به آبادی گذاشت و بالاخره در اواخر دوره صفوی که اهالی آن توسط لشکر عثمانی قتل عام گردیده و شهر مخروبه شد، توسط احمدخان و فرزندانش آبادگردید.

بعداز قتل نادرشاه، عادلشاه افشار برادر خود ابراهیم خان را به سرداری آذربایجان فرستاد.او هم خود را ابراهیم شاه نامیده دعوی سلطنت نمود و احمدخان نیز به او پیوست . با لشکر کشی عادلشاه به آذربایجان برای سرکوبی ابراهیم شاه، جنگی در سلطانیه بین دو برادر در گرفت که منجر به شکست عادلشاه و فرار او شد. دراین جنگ نجفقلی خان جزو سرداران سپاه عادلشاه، و احمدخان به فرماندهی جنگاوران دنبلی درکنار ابراهیم شاه بود. بعداز جنگ، آندو با غنائمی فراوان بشهرخوی رفتند.احمدخان با استفاده از این غنائم به عمران و آبادی هرچه بیشتر خوی همت گماشت. با به قدرت رسیدن کریمخان زند، احمدخان که از حسن نظر و احترام وی برخورداربود، حکومت مستقل خود در شهرهای خوی وسلماس را حفظ نمود و درآبادانی مناطق تحت نفوذ خود کوشید.

بنابه نوشته گلشن مراد،درسال 1142 خورشیدی، کریم خان زند بعد از پیروزی درجنگ بافتحعلی خان افشار و شهبازخان که منجر به اسارت شهبازخان و فرار فتحعلی خان گردید به سمت ارومی حرکت نموده بعداز 9 ماه محاصره آن شهر را تصرف وفتحعلی خان افشاررا اسیر نموده از راه سلماس به خوی رفت در اواسط محرم 1177 که اوائل مردادماه سال 1142خورشیدی وگرمترین روزهای سال بود به خوی رسید تا خود و سپاهیانش در آن شهر استراحت نمایند.احمدبیگ دنبلی که حکومت خوی را داشت به بهترین وجهی ازکریمخان و سپاهیانش پذیرائی نمود .کریمخان لقب خانی و حکومت خوی را به او داد. کریمخان بعداز استراحت در خوی بسمت قمشه که آرامگاه برادرش اسکندرخان در آنمحل قرار داشت و توسط خان افشار بقتل رسیده بود حرکت نمودو در آن محل دستور قتل فتحعلی خان افشار راصادر نمود. بعداز قتل فتحعلی خان، رضاقلی خان افشار از طرف کریمخان به حکومت ارومی منسوب گردید. وی دریافته بود که برای بقای حکومت خود میبایست ازحمایت احمدخان برخوردارباشد لذا بمنظور برطرف کردن اختلافات موجود احمدخان را به ارومی دعوت نموده و پذیرائی شایانی از او بعمل آورده قیزبیگم خاتون دختر احمدخان را به نامزدی پسرش امامقلی خان که در شیراز بود درآورد و به این ترتیب توانست حمایت احمدخان را نسبت به خود جلب کند. دوران حکومت رضاقلی خان درارومی کوتاه بود و به مرض ذات الریه درگذشت. بعداز مرگ وی، کریمخان امامقلی خان را به حکومت ارومی تعیین کرد.وبعداز مدتی ازاین انتساب کریمخاندرسال 1158 خورشیدی به مرض سل درگذشت.

بعداز مرگ کریمخان شیرازه حکومت زند ازهم گسست و حاکمان شهرهای مختلف ایران ادعای استقلال نمودند که به جنگهای متعددی بین آنها منجر شد. ولی احمدخان با شخصیت قوی و تدابیر خود و با تکیه بر نیروی نظامی خود، امنیت و آرامش را در خوی حفظ نمود.

نادر میرزا نویسنده کتاب تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز درباره احمدخان می نویسد

� این بزرگ شمس القلاده دودمان دنبلی است .حشمتی بزرگ داشت طوایف اکراد مطیع او بودند خوی و سلماس ومرندوتبریز و گاهی قراجه داغ نیز تابع او بودند. هر ساله مبلغ دوازده هزار تومان رایج آن روزگار به عنوان خراج به دیوان کریمخان وکیل همی داد و چند تن از اقوام او در شیراز بعنوان نوا بودند. در بلده خوی عمارت و ارکی محکم بنا نهاد و همیشه پانصد تن شمخالچی برای حراست از ارک حاضر بودند. مردی با کیاست و لیاقت بود. با امرای اطراف مثل ابراهیم خلیل خان جوانشیر و فتحعلی خان افشار بیگلربیگی ارومیه و احمدخان مقدم بیگلربیگی مراغه و صادق خان شقاقی ایلخانی ایل مزبور که هریک امیر نامدار بودند با سلم و مودت بودند.�

احمد خان دوازده محله در شهر خوی ساخته و باغهای زیبائی ترتیب داد و چهار صد هزار خانوار از یهود و مسلمان و نصاری و سایر را در خوی و توابع آن مسکن داد شهر خوی را به یکی از آبادترین شهرهای ایران تبدیل نمود بطوریکه به این شهر عنوان دارالصفا و عروس شهرهای ایران داده بودند. شهر خوی به مرکز مهم بازرگانی با اروپا تبدیل شد و کاروانهای بزرگ تجاری از راه تبریز، شبستر،تسوج، دیزجدیز از طریق دروازه سلماس که هنوز هم پابرجاست وارد خوی می شدند و از دروازه محله که دروازه استانبول نیز نامیده میشد خارج، و از راه سکمن آباد به ارزروم میرفتند کاروانسراهای متعددی نیز جهت رفاه کاورانیان در داخل و خارج شهر ایجاد شده بود. مدت حکومت احمد خان بیش از سی سال بود در تمام این مدت اهالی خوی در نهایت رفاه و امنیت میزیستند . سلطان سلیم دوم پادشاه عثمانی تمام امرا و حکام مجاور آذربایجان را به اطاعت از احمدخان توصیه کرده بود . احمدخان مقدم بیگلربیگی مراغه و رئیس ایل مقدم جوابی به صدراعظم عثمانی نوشته ودر آن احمدخان دنبلی را صاحب اختیار ممالک آذربایجان نامیده و گفته بود که با وی همکاری خواهد کرد. بالاخره احمد خان توسط اولاد برادر خود که در خدمت کریمخان زند بودند کشته شد . پسر بزرگ احمدخان و برادرش سلمان خان که سپه سالار وی بود نیز بدست اشخاص مذکور با احمدخان کشته شدند. حسینقلی خان پسر احمد خان بجای پدر جلوس نمود و جنازه احمدخان را با هزار سوار و عده ای از علما به سامره حمل کرد و مجاور قبه عسگریین در بقعه ای که از قبل تهیه شده بود بفاصله اندکی از حرم مطهر مدفون گشت . احمد خان هشت پسر و چهار دختر داشت.

مرحوم میرزا حسن ریاضی متخلص به فانی صاحب کتاب معروف ریاض الجنه در زمان امارات حسینقلی خان دنبلی پسر احمدخان در خوی ساکن بود . این دانشمند شرح مفیدی راجع به اوضاع اجتماعی و سیاسی خوی در زمان حیات خود که قسمت عمده عمر خویش را در این شهر گذرانده در تالیف خود درج نموده که عینا" نقل میشود

� تومان خوی چهار شهر است خوی ،سلماس،ارومیه واشنویه . خوی شهر وسط است طولش (عط م) عرضش (لزم) دورش شش هزار و پانصد گام و مردمش خوب چهره اند بدین جهت خوی را ترکستان ایران خوانند و در آنجا رودخانه عظیمی است که قوتور خوانند آب آن را با عسل آمیخته خورند تب زایل کند عسل تب آرد و به مجاورت آن آب مزیل تب شود .بدان که آن ولایت بلده ایست بهشت آئین و خطه ایست نزهت قرین از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز و هوای بهارش بر لطافت باد هری صد جلوه گری و ناز دارد .در سنه 1135 (1102 خ.) که رومیان به آذربایجان استیلا یافتند شهر خوی بالمره خراب و بایر شد و بعد از چند سال که در طلوع نادرشاه رومیه استیصال بهم رسانیدند آن ولایت بدست ایل دنبل افتاد همگی سیما امیر سعید شهید احمدخان دنبلی در آبادی و عمارت آنجا کوشید و در ساعت سعد باروئی دور آنجا کشیدند در زمان زندیه شهریار (احمدخان دنبلی) در مسند فرمانفرمائی مستبد و مستقر شد بنای رعیت پروری و عدالت گذاشت سی سال متجاوز در عمارت آن شهر خلدبرین کوشید و از اطراف و اکناف ایران چون مردم آوازه معدلت و نصفت او را شنیده با کوچ و بنه روی به آن شهر آوردند و در آن بقعه خلد نزهت فخر بلادروی زمین گردید. روضه ای از روضات بهشت برین و مجمع ارباب فضل و ادب محل اصحاب ذوق و طرب و مسکن طبقات امم و منزل طوایف بنی آدم گردید و از اقطاع و اصقاع عالم هرجا صاحب فنی بود روی به آن سرزمین آورد. احمدخان دنبلی خانقاه و مسجد در آن بنا نمود چون باروی اول تنگی نمود از سمت غربی شهر قریب به نصف باروی اول به وی علاوه و اضافه کردند و در خارج بارو محلات و توابع متعدد ترتیب دادند عمارت رنگین ،رباطات ،حمامات و معابر و سایر بقاع سنگین و باغات و بساتین خلدآئین که نظر یکی از آنها در روی کل زمین یافت نمی شد در آن شهر احداث نمودند و فضای تمامی بیابان و صحرا باغ و بستان شد .خلاصه به حدی معمور شد که در کل ایران کم شهری به امتیاز آن بود فخرالبلاد و محل رفاه عباد و معمورترین بلاد ربع مسکون به واسطه زراعت و عمارت ،غیرت فضای چرخ بوقلمون گردید و به رودخانه قوتور پل عظیمی ( پل خاتون ) بنا نمود و باغ دلگشا که نزدیک قوتور است و مشتمل بر طبقات چند است احداث فرمود. گویا نظیر آن ر ربع مسکون نباشد و اشجار چنار رعنا و بلند بالای دارد و شعرا در توصیف و تعریف آن بنا اشعار آبدار و قصاید بلاغت آثار به رشته نظم کشیدند و از آن جمله مولانا آذر بیگدلی قصیده غرائی مشتمل بر توصیف آن نهر و تعریف و تاریخ دارالاماره آن شهر گفته و الحق در سفته �

همچنین وی دور قصبه دیلمقان را حصارکشیده، شش دروازه برای آن ساخت دکانها ، حمامها ، مساجد وبناهای متعددی ساخته آن قصبه را کاملا آباد کرد و دیلمقان را مرکز سلماس قرار داد .این حصار در طول تاریخ بدفعات مورد استفاده مردم سلماس قرار گرفته خصوصا" در جنگهای مشروطیت که پایگاه اصلی مشروطه خواهان بوده و در زمان حمله جیلوها و کردها ، حافظ جان و مال مردم بوده است. در سال 1305 به هنگام حمله اسماعیل آقا سیمیتقو مردم سلماس به این حصار پناه برده بودند و هنگ مستقر در حصار دیلمقان موفق شد سیمیتقو را شکست دهد.

احمدخان همه شرایط لازم را برای برقراری حکومتی مقتدر در خود جمع داشت با دادگری و تامین امنیت و بازنمودن راه کاروانهای تجاری بسمت خوی ثروت را به این شهر سرازیر کرد. با داشتن نیروی اکراد قدرت نظامی زیادی داشت و با حکمرانان سایر نواحی آذربایجان وصلت نموده و آنها را هوادار خود ساخته بود .عالیه بیگم خانم همسر احمدخان دختر میرزا شفیع خراسانی مستوفی الممالک نادرشاه بود .قیزبیگم خاتون دختر احمدخان همسر امامقلی خان پسر رضاقلی خان افشارارشلو حاکم ارومی بود و بعد از فوت وی، احمدخان دخترش را به عقد محمدقلی خان بیگلربیگی و حاکم ارومیه درآورد دیگر دخترش همسر محمدخان قاجار بود. عروس بزرگش (زن کلبعلی خان) دختر حسینعلی خان زیاداوغلی بیگلربیگی ایروان بود و بدلیل همسایگی، روابط نزدیک با دولت عثمانی داشت .سلاطین و سران دولتهای عثمانی و روسیه هدایائی برای ایشان میفرستادند و درصدد جلب دوستی وی بودند. (یک شمشیر مرصع و یک ساعت مرصع اهدائی دربار روسیه به احمدخان، تا زمان فوت مرحوم حاج غلامعلی خان دنبلی معروف به حاجی خان در سال 1352 خورشیدی در اختیار ایشان بود)احمدخان در مرمت و بنای صحن عسگریین (ع ) اموال بسیاری صرف نمود ولی خود موفق به اتمام آن نشد و پسر بزرگش امیر حسینقلی خان آن بنا را تمام نموده مسجد حضرت حجت ، کاروانسرا و حمامی نیز در آنجا ساخت .

احمدخان بنا به درخواست علمای عراق تصمیم به نوسازی مشاهد متبرکه شیعیان در شهر سامره عراق نمود.[1] در سال 1163 خورشیدی برادر همسر خود میرزا رفیع را با دوازده هزار تومان مخارج تعمیر صحن عسگریین (ع ) وبا معماران و کارگران کافی به آن شهر فرستاد. ولی بعد از شهادت احمدخان کار آنجا ناتمام ماند. حسینقلی خان فرزند احمدخان که بعد ازپدر حکومت خوی را داشت وزیر خود میرزا جعفر را که پسر میرزا رفیع بود برای تکمیل کار به سامره فرستاد.

میرزا حسن ریاضی می نویسد � میرزا محمد جعفر وزیر، به همراهی معماران و مهندسان به عراق رفته ، و دو سال عمارت آنجا را از قبیل صحن و مناره و رواق و صفه و ایوان و سرطاق و پیش طاق بنا کرده اند و از آغاز تا انجام دوازده هزار تومان خرج شده ، بالاخره در سال 1172 خورشیدی(1207 قمری) تمام شده است.� امیر احمد خان در سایه تدبیر و شایستگی و دادگری خود بصورت فرمانروای عادل نمونه درآمد و در عصرخود در ایران و اروپا شهرت یافت و نام نیکی از خود برجا گذاشت .

در سال 1158 خورشیدی ایراکلی خان حاکم گرجستان به فکر تصرف ایروان افتاد و به سمت آن شهر حرکت کرد. حسینعلی خان زیاداوغلی حاکم ایروان برای دفع خطر گرجستان ازاحمدخان کمک خواست . احمدخان در خوی و نجفقلی خان در تبریز اردو زده و آماده حرکت به سمت ایروان شدند ولی ایراکلی خان با شنیدن خبر آماده شدن دنبلی ها جهت کمک به زیاداوغلی از تصمیم خود منصرف شده به گرجستان برگشت.

در سال 1160 خورشیدی ابراهیم خلیل خان جوانشیر با کمک ایل شقاقی با هدف تسخیر آذربایجان سپاهی عظیم جهت تصرف خوی و سلماس فرستاد و قلعه نازک به محاصره آنان درآمد احمدخان از داماد خود امامقلی خان افشار حاکم ارومی، شیخعلی خان مکری حاکم ساوجبلاغ، بابان آغای مزین رئیس طوایف بلباس و ماماش و همچنین از جعفرسلطان زرزا رئیس سواران اشنو کمک خواست که هر کدام با نیروهای خود به سمت خوی حرکت کرده و بعد از یک روز اقامت در داغ باغی، عازم قلعه نازک شدند. در اولین گام نیروهای احمدخان، نیروهای کمکی جوانشیر را که جهت تقویت نیروهای خود به سمت قلعه نازک بودند شکست داده و تحت محاصره نیروهای بلباس تجهیزات آنان را به غنیمت گرفته ،خودشان را اسیر و به خوی روانه نمودند. پس از آن نیروهای دنبلی و افشار و مکری قلعه نازک را به محاصره درآوردند. نظرعلی خان شقاقی نیز که عازم قلعه نازک بود با مشاهده محاصره قلعه، از راهی که آمده بود به سمت سراب برگشت. نیروهای جوانشیر در این جنگ شکست خورده و تلفات سنگینی متحمل شدند و تعدادی از سران جوانشیر از جمله ملاپناه عبدالصمد به اسارت نیروهای احمدخان در آمدند.اهالی قلعه نیز استقبال گرمی از احمدخان نمودند. احمدخان بعد از اتمام جنگ، کلیه اسیران از جمله سرکردگان را آزاد و راهی زادگاه خودشان کرد.همچنین دخترش را که نامزد امامقلی خان بود بعقد وی درآورده بخانه بخت فرستاد.

در سال 1161 خورشیدی بدنبال شرارتهای مکرر باپورآقا منگور، احمدخان مراغه ای با حمایت احمدخان دنبلی و امامقلی خان افشار، ویرا با وعده اینکه در انتقام قتل پدرش از احمدخان دنبلی او را همراهی خواهد نمود به مراغه کشانده و شبانه خودوکلیه سپاهیانش راسربریدند.بعد از این واقعه محمودپاشای قراچوران عثمانی که متحدباپورآقا بود عازم جنگ بااحمدخان مراغه ای می شود.نجفقلی خان دنبلی، امامقلی خان افشار و احمدخان دنبلی با سپاه خود به حمایت از احمدخان مراغه ای حرکت می نمایند و در دشت تاتاوی به نیروهای عثمانی شکست سنگینی را تحمیل می نمایند.به این ترتیب به شرارتهای مکرر باپورآقا در آذربایجان خاتمه داده شد.

درسال 1162خورشیدی بدلیل شکایت حاکمان شهرهای مختلف آذربایجان از امامقلی خان افشار، علیمرادخان زند، خدادادخان دنبلی فرزند نجفقلی خان را به سرداری سپاه آذربایجان و امیراصلان خان کردبچه افشار را به حکومت ارومی تعیین نمود ودستور دادحاکمان آذربایجان به وی کمک کنند. احمدخان نیز با سپاه خود به سمت ارومی حرکت کرد .عبدالرزاق مینویسد:�احمدخان دنبلی بااینکه مخدره از خدر عصمت بحباله ازدواج امامقلی خان درآورده او را داماد نیکو نهاد خود کرده بود ازمشاهده این حالت پیوند مواصلت از وی بریده با سپاه آراسته بخدمت عم نامور پیوست�، در جنگی که اتفاق افتاد امامقلی خان کشته شدو امیراصلان حکومت ارومی رابدست گرفت.بعد ازجنگ جعفرقلی خان به قلعه ارومی رفته و خواهر خود را که همسر امامقلی خان بود برداشته و به اردوی احمدخان ملحق شد.قیز بیگم دختر احمدخان دارای شخصیتی والاواخلاقی پسندیده بوده ودرمدت کوتاهی که درارومیه ساکن شده بود سرآمدبانوان محسوب میشده ومحبوبیت زیادی درخاندان افشارکسب نمود.علی خوشنویس مینویسد:� قیزبیگم خاتون در بین ایل افشار از یک محبوبیت خاصی برخوردار بوده و از انوش روان امامقلی خان بیگلربیگی باردار نشده بود، زنی بسیار زیبا و اندامی متناسب و عاقله ی بی همتا و قمر افشار مشهور شده بود.� احمدخان وی را بعد از کشته شدن امامقلی خان به عقد محمدقلی خان افشار بیگلربیگی ارومی در آورده بود.

احمدخان در سال 1164 خورشیدی جهت تنبیه خدادادخان که بعد از درگذشت نجفقلی خان باحکم خودش حکومت تبریز رسیده به تحریک آغامحمدخان اسباب زحمت وی شده بود به تبریز لشگرکشی نموده ، او را اسیر و به همراه عبدالرزاق بیگ وپسران شهبازخان که توسط آغامحمدخان از اسارت آزاد شده و در همان موقع محاصره شهر توسط احمدخان به تبریز رسیده بودند، به خوی برد.

نادر میرزا در این مورد چنین می نویسد: �از میرزا یوسف مجتهد روایت کنند که روزی احمدخان را به عدل همی ستود.گفت:پس ازفوت نجفقلی خان به حکم احمدخان خدادادخان بجای پدرنشست.اندکی نگذشت عاصی شد. احمدخان با چهل هزار سپاه کینه خواه به تبریز آمد ،در سفح جبل سرخاب لشکرگاه ساخت. خداداد خان با دوهزار جزایرچی به قلعه متحصن شد. مدتی که این لشکر در آنجا بود پر کاهی از نواحی تبریز به ظلم نگرفتند و به احدی حیفی نرفت . این سطوتی بزرگ داشت و عدتی کامل، قشونی بدین انبوهی خلنه عاصی حصار دهند و هیچ آفریده نیازارند .از ثقات شنیدم که هنگام حصار تبریز فرستاده ای با ساز تمام از جانب فتحعلی خان قبه به رسالت آمد. نامه ای آورد که در آن نوشته بود که بدین سوی ارس مرامنازعی نماند ، شیروان و طبرستان را نیز مفتوح کردم ، تمامی بزرگان این ممالک پادشاهی مرا تصدیق نموده اند . چه شود خان جلیل الشان نیز مرا پادشاه خواند؟ احمدخان مجمعی کرد و به رسول گفت به آقای خود بگو ، همه چیز را دریوزه توان کرد و شنیده ایم ، مگر پادشاهی که به سوال ندهند . آن به شمشیر باید ستد. � همچنین مینویسد:�روزی به احمدخان گفتند با این لشکر و ملک و شوکت که تراست چرا نام پادشاهی بر خود نمی نهی؟ گفت از نیاکان بوصیت مانده که ما هرگز نباید این نام بخود نهیم من همان رئیس عشایر اکرادم.�

شخصیت والای احمدخان با توان سیاسی و قدرت نظامی بالائی که داشت وی را به یک شخصیت معروف و متمایز از دیگر امرای آذربایجان تبدیل کرده بود و آوازه شهرت او فراتر از حدود آذربایجان و ایران را فراگرفته بود. دولتهای بزرگ آن زمان سعی درایجاد دوستی با وی داشتند زیرا احمدخان تنها حاکمی بود که میتوانست دربرابر روسها مقاومت نموده و راههای تجارت با ایران را برای کشورهای دوست باز نماید. بعد از مرگ کریم خان زند و تزلزل قدرت مرکزی، روسها با ایجاد اختلاف بین امرای ایران و حمایت از آغامحمدخان قاجار سعی در دخالت در مسائل داخلی کشور داشتند تا نهایتا" به آرزوی دیرینه خود که دست یافتن به آبهای گرم بود برسند ولی حضور احمدخان در آذربایجان بزرگترین مانع برایشان بود.از طرفی دولت عثمانی به همراه چند کشور دیگر اروپائی سعی داشتند احمدخان را تشویق به سلطنت نمایند. احمدخان بنا بحکم همسایگی روابط خوبی با حکومت عثمانی داشت.مکاتبات احمدخان و عبدالحمیداول سلطان عثمانی موید روابط خوب آندو میباشد و این مکاتبات در بایگانی دولتی ترکیه موجوداست. سران دولتهای عثمانی و روسیه بمنظور جلب نظر احمدخان، هدایای متعددی برای وی ارسال میکردند. دولت عثمانی با ارسال نامه هائی به حاکمان و خوانین ایروان، مراغه ، گنجه ، قراباغ ، داغستان و شیروان از آنها خواسته بود در دفاع از مرزها با احمدخان همراه باشند.احمدخان مقدم مراغه ای نیز در جواب نامه صدراعظم عثمانی، احمدخان دنبلی را صاحب اختیار ممالک آذربایجان نامیده بود. از طرفی لوئی شانزدهم آخرین پادشاه فرانسه که در مخالفت با روسیه از عثمانی حمایت میکرد فرستاده ای بنام دو فریر به ایران فرستاد تا اوضاع ایران را مورد بررسی قرار دهد. فریر بعد از بازگشت از ایران در گزارش خود پیشنهاد ایجاد ارتباط با احمدخان و تقویت او در مقابل آغامحمدخان را داده بود. دولت آلمان نیز نماینده ای به خوی فرستاده بود که ورود وی به خوی با ترور احمدخان مصادف بود .

اخیرا" در بعضی کتب و یا سایتهای اینترنتی مطالبی در مورد سودای سلطنت احمدخان و بعد ازآن جعفرقلی خان درج میگردد که نمیتواند حقیقت داشته باشد . احمدخان با اینکه در زمان بعد از فوت کریمخان زند به جرات می توان گفت بزرگترین قدرت نظامی و بیشترین محبوبیت در ایران را داشت و آقا محمدخان هم هنوز نیروئی در اختیار نداشت میتوانست ادعای سلطنت نماید و به احتمال زیاد به این مهم میرسید.دلیل وحشت آقامحمدخان قاجار از احمدخان دنبلی وفتحعلی شاه از فرزندان احمدخان نیز همین توانائی بالقوه آنها به سلطنت بوده در همین راستا توطئه قتل احمدخان بدست چندتن از برادرزادگان وی توسط آغامحمدخان طراحی و اجراشد.حسینقلی خان نیز بنا بروایاتی توسط ایادی فتحعلی شاه مسموم گردیدو بدون هیچگونه سابقه بیماری در سن 35 سالگی درگذشت و جعفر قلی خان نیز بعد از سالها مقاومت در برابر لشکر قاجار نهایتا" مجبور به ترک وطن شد. درخاندان دنبلی روایت است که احمدخان به جانشینان خود توصیه نموده بود برای حفظ خاندان دنبلی در هیچ زمان ادعای سلطنت نکنند.

درزمان حكمراني امرای دنبلی خصوصا"امیر احمدخان دنبلی برخوي،خانواده های متعددی از شهرهای آذربایجان و سایر شهرهای ایران و حتی خارج از ایران با شنیدن آوازه دادگری امرای دنبلی به شهر خوی مهاجرت کردند. خانواده های جوانشير از قره باغ، امامی و طسوجی از طسوج، کشمیری از کشمیر، ریاضی از زنوز، آقاسی از ایروان، ریاحی از شهرکرد ومقبره از کوه کمر از آن جمله میباشند.همین مهاجرتها بیانگر آوازه عدل وداد دنابله و اوضاع نامطلوب زندگی در سایر شهرهای ایران آنزمان بوده و اهالی دیگر شهرها مسافتهای زیاد شهر خود تا خوی را با وسایل سفر آنزمان وناامنی راهها با مشقات فراوان و مشکلات عدیده طی نموده و به امید زندگی بهتر به قلمرو حکومت دنابله پناه آورده اند .بی جهت نبوده که در زمان حکومت احمدخان شهرخوی دارالصفا و عروس شهرهای ایران لقب گرفته بود.

امیراحمدخان درتاریخ 26 دیماه 1164 خورشیدی (14 ربیع الاول 1200) با توطئه آغامحمدخان قاجارو توسط برادرزادگانش به طرز ناجوانمردانه و در یک مهمانی در منزل برادر خود شهبازخان بشهادت رسید. منزل شهبازخان در خیابان فرمانداری فعلی روبروی کوچه صابونچی در انتهای بن بست کم عرضی بوده و احمدخان در همان بن بست به شهادت رسید.

ترور امیراحمدخان همانند قتل لطفعلی خان زند یکی دیگر ازفجایع سلسله قاجار و لکه سیاهی در تاریخ سلسله مذکور میباشد. نادرمیرزا با علم به این مهم، تلاش درپاک نمودن این لکه سیاه داردومینویسد:�آنها (برادرزادگان احمدخان) به اذن کریمخان به آذربایجان بازگشتند.�وی سعی کرده به این ترتیب ازتوطئه قتل احمدخان توسط آغامحمدخان پرده پوشی نماید درصورتیکه برادرزادگان احمدخان سالها بعداز مرگ کریمخان گروگان علیمرادخان زند بوده اند. کریمخان درسال 1158 خورشیدی وشش سال قبل از ترور احمدخان درگذشته است.

اسامی پسران امیراحمدخان : کلبعلی خان که بهمراه پدر به شهادت رسید ، حسینقلی خان معروف به حسین خان، جعفر قلی خان مشهور به باتمانقلینج ،امیر اصلان خان ، کاظم بیگ .



واقعه ترور امیر احمدخان

مرحوم نواب محمودخان (خاور) دنبلی که پدرش محمدبیگ دنبلی خود شاهد و ناظر ماجرای ترور امیراحمدخان بوده است چنین بیان میکند.

�احمدخان از این بیم داشت که گروگانها (فرزندان شهبازخان و نجفقلی خان ) به پادشاهانی که تازه به قدرت می رسیدند بپیوندند و موجبات دردسر برای او را فراهم آورند . این بود که به فکر آزادی آنها بود و برای این منظور از فرصت مناسبی بهره جست و آن اینکه علی خان خمسه ای از جعفر خان زند روی گردان شده با دوهزار خانوار به خوی آمده بود. احمدخان زمستان را در چورس برای او قشلاق تعیین کرد .

در بهار سال بعد که کار آقا محمدخان بالاگرفت و آهنگ حمله به اصفهان را داشت ، علی خان را احضار کرد. علی خان هنگام حرکت از احمدخان در برابر محبتهای او درخواست رجوع خدمتی کرد ، احمدخان گفت : بهترین محبت این است که هنگام فتح اصفهان پسران برادرم را برهانی و روانه نمائی . علی خان که نزد آغامحمدخان اعتباری داشت ،موجبات آزادی آنان را فراهم کرد. مهدی خان و رضاقلی خان در ابتدا نمی خواستند به خوی بروند . شاه آنها را خواست و گفت : رفتن شما بی سبب نیست . احمدخان در آذربایجان قدرتی به هم رسانیده و از پادشاهان ایران روی برتافته و به پادشاه روم تکیه کرده است که هر سال خلعت و هدیه برای او میفرستند . باید بروید و عرصه را از وجود او خالی ازسازید. آن وقت به پاداش خدمتی که پدرتان شهبازخان در جنگ با آزادخان افغان به پدرم کرده و خدمتی که شما از این راه به من می کنید امارت تبریز و خوی را به شما میدهم.

آنها وقتی به تبریز رسیدند که احمدخان تبریز را در محاصره داشت و به دستور او استقبال باشکوهی از آزادشدگان به عمل آمد. در اوایل مردادماه سال 1164 خورشیدی تبریز فتح شد. احمدخان یک ماه بعد از فتح تبریز خدادادخان و برادرش ابراهیم خان ، آقا عبدالرزاق بیگ ، مهدی خان و رضاقلی خان را همراه خود به خوی برد.

آن جمع هشت ماه در خوی گذرانیدند. در این مدت خدادادخان چون خودش تحت نظر بود، محمدرضابیگ کره سنلو را نزد مهدی خان و برادرش فرستاد و پیغام داد که احمدخان در بهار پسرش کلبعلی خان را بیگلربیگی تبریز خواهد کرد و پسر دیگرش حسین خان را هم در خوی خواهدگذاشت و خود داعیه پادشاهی ایران را دارد و جز من و شما هم مانعی در راه خود نمی بیند، در تدبیر کار باید بود تا جانها در معرض تلف نیفتد.

طاهر آقالو هم که املاک زیادی در خوی داشتند و دائیهای مهدی خان و رضاقلی خان بودند در این تحریک و توطئه وارد بودند. هشت ماه گذشت . در یک روز زمستانی ضیافتی به ناهار در حرمخانه خود ترتیب دادند. احمدخان را با چهار پسرش کلبعلی خان، حسین خان، جعفرقلی خان و کاظم بیگ و برادرش سلمان خان و محمد بیگ برادر خودشان را دعوت کردند.

قرار گذاشتند که عبدالرزاق بیگ و طاهر آقا که از پسردائیهای شان بود بعداز آنکه همه مهمانان آمدند با سی نفر ملازم در پشت در دهلیز بزرگ قریب به کریاس حاضر و ناظر باشند و نگذارند کسی بیرون برود. ده تن از افراد مسلح خود را هم در زیر زمین در کمین گذاشتندو کارکنان احمدخان را در دیوانخانه و اتاقها جای دادند و بر هر دری دو تن ملازم به بهانه مهمانداری گماشتند. پس از انعقاد مجلس درهای حرمخانه را بستند و به انتظاروقت نشستند.

احمدخان با مادر مهدی خان و رضاقلی خان صحبت می کرد و می گفت من پیر و ضعیف شده ام اگر تریاق فاروق و معجون مثرودیطوس دارید قدری برای من بیاورید . قطعا" خواهر مهدی خان (صاحبه سلطان خانم)که همسر ابوالفتح خان زند(پسر کریمخان) است برای شما فرستاده است . مادر آنها صندوقچه ای خواست و از آنچه خان میخواست قدری به او داد و قدری از آن را هم سلمانخان گرفت. رضاقلی خان بیرون رفته بود مهدی خان هم بلند شد که برود محمدبیگ دامنش را گرفت که بنشین کجا میروی ؟ طاقت مهمان نداشت خانه به مهمان گذاشت . گفت :میروم که برای خان تریاق فاروق بیاورم و او را از رنج راحت کنم .احمدخان گفت : مناع الخیرمباش ،بگذار برود بیاورد.

امیر محمدبیگ گفته است که بر دلم خار این خیال خلید که این دو برادر بی هنگام چرا از مجلس بیرون رفتند ؟

چون زمستان بود جمعی از پشت پنجره گذشتند همه خیال کردند خوانهای ناهار را می آورند و صدای اسلحه آنها را حمل بر صدای مجموعه ها و ظروف غذا کردند.

احمدخان به پسر خود جعفرقلی خان اشاره کرد که به بیرون برود و ببیند چه خبر است . جعفرقلی خان در راهرو به رضاقلی خان برخورد. فورا" به مجلس برگشت و بی اینکه حرفی بزند به طرف صندوقخانه گریخت . به دنبال او رضاقلی خان وارد شد و یک گلوله قرابینه بطرف احمدخان شلیک کرد و گفت حالا دهات خامنه و واریان را میدهی؟ آن ده نفر دیگر بیدرنگ تفنگها را آتش کردند و دود مجلس را پر کرد. در آن میان کلبعلی خان تیر خورد و افتاد . احمدخان و محمد بیگ به شاه نشین اطاق دویدند و ارسی را بالا کشیدند و خود را به محوطه حرمسرا انداختند . حسین خان و جعفرقلی خان هم از ارسی صندوقخانه خودرابه آنها رسانیدند.

احمدخان آن خانه را که خانه پدرش بود خوب می شناخت دری را گشود در آنجا طاهرآقا خنجری بر بنا گوش سلمانخان زد. احمدخان هنگام پریدن از پنجره پایش پیچیده بود . حسین خان و جعفرقلی خان دوپایش را گرفتند و از آن خانه بیرونش بردند و به کوچه رسانیدند.

رضاقلی خان با دوسه تن دیگر در کوچه احمدخان را تعقیب کردند و به او رسیدند. احمدخان گفت : ولایت خوی قابل آن نیست که برای آن عموی پیر خود را بکشید. رضاقلی خان شمشیری بر سر او زد و به قدر یک عرقچین از کله اش را برداشت و احمدخان با آن صدمه به خاک افتاد. آنگاه به علی یوزباشی قراضیاالدین دستور داد سر او را از بدن جدا ساخت و خود به طرف سلمان خان برگشت. سلمان خان دست را بر سر سپرکرد رضاقلی خان ضربتی هم به او زد که دستش قطع گردید و شمشیر به سرش کارگر شد. سلمان خان خود را به حمام نجفقلی خان بیگلربیگی تبریز که طبق معمول روزها مخصوص زنان بود انداخت . به دنبال او وارد حمام شدند و در آنجا سر او را هم بریدند. سرهای احمدخان و کلبعلی خان و سلمان خان را در پیش اطاق دیوانخانه شهبازخان انداختند و مهدی خان را در همانجا برمسند حکومت جلوس دادند و نوکران احمدخان آمدند و جابجا ایستادند و حکم به نواختن کره نای کردند.

در آن روز چنان وحشت و هراسی شهر را فرا گرفته بود که کسی جرات برداشتن جنازه ها را نداشت . روز بعد ملاحسن شیخ الاسلام سرهای کشتگان را به تن آنها پیوسته در امامزاده محله دفن کرد و بعدها حسینقلی خان آنها را به سامره فرستاد.پسران احمدخان و سلمان خان دستگیرودر زیر زمین خانه مهدی خان زندانی شدند�

1- در آغاز قرن سيزدهم، احمد خان دنبلي، حاکم آذربايجان، مستوفي الممالک را مأمور بازسازي آستان عسکريين کرد. در اين عمليات، تغييرات اساسي و کامل در حرم و سرداب انجام و يکي از درهاي حرم عوض شد. در کتيبه اي برجاي مانده از اين تعميرات نام ميرزا محمد رفيع ديده مي شود. اين تعميرات به سبب ترور ناجوانمردانه احمدخان ناتمام ماند و فرزندش، حسينقلي خان آن را دنبال کرد. او کاشي هاي گنبد را بازسازي نمود و براي زائران حمام، کاروان سرا و مسجد احداث کرد. علامه ميرزا محمد سلماسي و فرزندش شيخ زين العابدين بر اجراي اين تعميرات و بازسازي نظارت داشتند. حسينقلي خان بر روي مزار نرگس خاتون و حکيم خاتون نيز ضريحي تعبيه کرد. نرجس خاتون، مادر بزرگوار حضرت ولي عصر (عج)، در 260 ق از دنيا رفت و در کنار قبر دو امام بزرگوار، داخل ضريح آن ها، به خاک سپرده شد. اين بانوي بزرگوار فرزند شيوعا، پسر قيصر روم، بود که به عنوان کنيز به سامراء آمد و حکيمه خاتون او را به امام حسن عسکري بخشيد. نام اين بانو در روم �مليکا� بود و از نسب مادري به شمعون و همچنين حواريين حضرت مسيح مي رسيد. پس از پذيرش اسلام نام وي به �نرجس� تغيير يافت اما به نام هاي ديگري چون ريحانه، سوسن و صيقل نيز ناميده مي شد. اين بزرگوار پس از فوت، در خانه امام حسن عسکري در محل سکونت خويش، کنار امام دفن شد که اکنون داخل ضريح مطهر امامين و پشت سر آن ها قرار دارد.

برفراز بقعه و مرقد مطهر دو امام گنبدي ساخته اند که از همه گنبدهاي عتبات عاليات بزرگ تر و محکم تر است. در ابتداي امر، در عصر ناصر الدوله حمداني، گنبد کوچکي از گچ و آجر برفراز مرقد ساخته شد. معز الدوله ديلمي نيز گنبد ديگري به جاي آن ساخت. چندي بعد، ارسلان بساسيري آن را خراب کرد و گنبد بهتري ساخت. گنبد کنوني ساخته امیر احمد خان و فرزندش حسینقلی خان است که با آجر ساخته شده و به کاشي هاي خاکستري مزين است. در زمان ناصر الدين شاه، آن را از ثلث ثروت امير کبير تذهيب و طلايي کردند. محيط گنبد 68 متر است و 72 هزار کاشي طلا در آن به کار رفته است. داخل گنبد آينه کاري و مزين به آيه هاي قرآني و اسم هاي ائمه اطهار با کاشي هاي هفت رنگ است.

Top of Form

Bottom of Form

سرداب صحني به طول شصت و عرض بيست متر با ايوان و شبستان دارد. در گذشته، راه سرداب از پشت سر نزديک قبر نرجس خاتون بود تا اين که احمد خان سرداب را به صورت جداگانه ساخت و صحن وايوان براي آن قرار داد. سرداب به وسيله دري به شبستان وصل مي شود که به سرمايه سهم الملک عراقي اراکي نقره کاري شده است. روي سرداب مسجدي وجود دارد که به مسجد صاحب مشهور است. اين مسجد را هم حسينقلي خان ساخته است. برفراز مقام غيبت يا سرداب گنبدي کاشي کاري شده قرار دارد. بناي آن توسط احمد خان ساخته شده است

تخصصی ترین مرکز تحقیقاتی دنبلی












سد آغ چای شهرستان چایپاره از شروع آبگیری تا امروز 14 فروردین 1403

.....................................................................................................

در اولین فرصت مطلب بارگذاری خواهد شد

شهادت نیروهای نظامی وطن را تسلیت می گوییم

مورخه 8 فروردین انتقاد کردیم که شاید سران اسرائیل که ممر در آمد و سرگرمی شان و ضمانت بقایشان کشتار هست گوششان بشنود اما چنین نشد و متاسفانه شنیدیم که 7 نفر از بهترین فرزندان این آب و خاک در خون خودشان غلتیده و به شهاد رسیده اند. روحشان شاد

سه ضرب المثل

سلام

آتین ئولومی آرپادان اولسون

بیر مصیبت مین نصیحتدن یاخجیدی

یاغلی دیلیمین یوخدی ،یاغلی دیلین ده یوخ ؟

اگر دوستان توضیحی دارند بفرمایند

هم سال نو مبارک و هم ماه رمضان

بسمه تعالی

با سلام حضور عموم ملت ایران و هم عزیرانی که نگاهی به این وب دارند.

سال 1403 شروع شده است و از خدای بزرگ سلامتی عموم ملت ایران را می طلبم. سالی که شاید بدترین سال جهان از روز خلقت باشد. چرا بگویم بدترین سال ؟ چونکه هر روز هزاران صفحه در اصول اخلاق و روانشناسی ، جامعه شناسی ، اقتصاد ، ریاضیات ،شناخت فضا و زیر زمین و آسمان نوشته می شود کار به علوم دقیقی رسیده هست و پیشرفت بشر روز بروز در تمامی صحنه ها و جنبه ها گسترده تر و رو به بهبود هست الا در یک جنبه که در بدترین وضعیت هست .

و آن کشتار بشریت و مهمتر از آن فرزندان آنها و مادران آنها.

- اسرائیل ماشین کشتار خودش را که مدتها بود نمی توانست فعالتر کند با یک بهانه جویی و یک حرکت محدود حماس راه اندازی نموده و خیال خاموش نمودن آن را ندارد . گویا و دقیقا سران نازیسمی اسرائیل سالها منتظر بوده اند که حماس یک حرکتی تهاجمی از خود نشان دهد تا اسرائیل حرکت و یورش "ددمنشانه " را آغاز کند که واقعابکار بردن این اصطلاح توهین به حیوانات جنگل و حیات وحش هست .

اسرائیل ماشین کشتار خودش را که مدتها بود نمی توانست فعالتر کند با یک بهانه جویی و یک حرکت محدود حماس دستگاه کشتار خود را راه اندازی نموده و خیال خاموش نمودن آن را ندارد . گویا و دقیقا سران نازیسمی اسرائیل سالها منتظر بوده اند که حماس یک حرکتی از خود نشان دهد تا اسرائیل حرکت و یورش "ددمنشانه اش" را آغاز کند که واقعابکار بردن این اصطلاح توهین به حیوانات جنگل و حیات وحش هست .

سران کشتارگر اسرائیل نمی اندیشند که کودکان در این میان و مادران در سوگ آنها اگر زنده بمانند چه گناهی دارند . هر روز دارم از خودم سئوال می کنم که بشر کجا هدایت می شود هر روز که جنگ بیشتر می شود. سران ماجرا جوی و اغتشاش گر امریکا چشم به اوکراین دوخته اند که روسیه در اوکراین خون ریزی می کند و روس را محدود و درگیر به جنگی فرسایشی بکنند و روسیه هم در گشودن جبهه کشتار فلسطینیان در خاورمیانه زیاد هم بی میل نیست که اسرائیل هر چه بیشتر در فلسطین ملتی مصیبت زده را به قتل عام برساند و امریکا را در خاورمیانه مشغول و متوقف نماید به این ترتیب گاهی به نظر می رسد این جنگ اوکراین و کشتار غزه ای ها دو فرمانده دارد : پوتین و بایدن . اگر جنگ خوب است آنها چرا مستقیما به جنگ نمی پردازند.

بمب گذاری اخیر در روسیه چه وحشتناک بود لبه دوم تیغ ترور (لبه اول که ذکر آن رفت و منظور اسرائئل هست) در یک مجموعه فرهنگی که آنجا هم مردم عادی و فرهنگ دوست و هنر ور حضور دارند و قطعا آنجا هم مادران و فرزندان آنها حضور دارند و خونشان ریخته می شود خلاصه به نظر می آید بشر وارد کثیف ترین مرحله از تاریخ زندگی اش شده است.

اما با این همه نگرانیها که بی تاثیر در اوضاع داخلی ما نیست در سال جدید برای ملت خودمان آرزومی کنیم که وضعیت اقتصادی- سیاسی – اجتماعی بهتری ایجاد گردد و ملت فداکار و فرهنگ دوست ایران موفق گردند و پیشرفت همه جانبه ای داشته باشیم . انشاء الله

وقتی نمی دانم چه بنویسم پس چه بنویسم ؟

وقتی نمی دانم چه بنویسم پس چه بنویسم ؟

با سلام وقتی از دوستی خبری نیست وقتی جلو چشمان آدمها ( یعنی نا آدم ها )همنوعان را می کشند. وقتی بعضی جاها برای پرنده ها و گربه ها و لانه درست می کنند و البته کارهایی پسندیده هست ولی از سوی دیگر خانه آدمها را با موشک خراب می کنند آیا باز جای نوشتن هست. وقتی داستانی را شروع بکنم و ببینم در عین زمان آنطرفتر ماجرا های جدی چندش آور و کثیف روی می دهد مانند کشتار در اوکراین و غزه . آیا باز جایی برای نوشتن هست ؟

وچاره می ماند برگردین به ریشه ها

اصطلاح : "یه لن ماخ" در زبان و ادبیات ترکی من برداشتم این بود که یعنی چیزی یا مقامی را بدست آوردن و تصرف کردن . مثلا میزی یه لندین یا منیم یئریمی یه لندین ( میز را تصاحب کردن و مثلا رئیس شدن و یا صندلی کسی را اشغال کردن) .

بعد ها دیدم که در بعضی گفتار ها صاحب شدن و یا صاحابلانماخ را یه لنماخ نمی گویند بلکه کلمه ای خیلی زیباتر به کار می گیرند

می گویند : یی یه لندیم

یعنی یک "یی" به کلمه "یه لندیم" اضافه می کنند و آنوقت فهمیدم که این زبات ترکی چه چیزها که ندارد و چه چیز ها که دارد .

واقعا زبانی بیش از اندازه گسترده و عمیق و گویا و در فهم و شعور من که نمی گنجد و آنجا فهمیدم که شهریار رحمتلیق "پان ترکیست " نبوده بلکه یک زبان شناس حرفه ای و ترکیست بوده است که می فرماید : تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستکلی دیل اولماز.

سلامت بمانید خدا نگهدار27/08/1402علی سلطان بیگی

جایگاه صلح روز بروز بد تر می شود

جایگاه صلح روز بروز بدتر می شود- ضمن هم دردی با زخمیان و افرادی که عزیزانشان را از دست داده اند .

خیلی وقت بود که سلامی ندادیم و اگر این حرکات جنائی و وحشیگری اسرائیل در فلسطین نبود شاید هم چیزی نمی نوشتم . اما اینقدر وحشیگری زیاد است که بهت زده می شویم ادم دلش می خواهد درد دل کند

روزگاری مثلا 40 سال پیش سازمانهای بین المللی یک جایگاهی داشتند مثلا شورای امنیت یا سازمان ملل و یا سازمانهای صلح دوس. ولی از همین 40 سال به این طرف هر روز بر مقدار در گیری ها و کشتار ها اضافه شده است . اما در یک جمله کوتاه کنم که با این کشتن ها و بچه کشی و نسل کشی وضع بدتر هم خواهد شد از دو کار یکی و یا هر دو تا اتفاق خواهد افتاد..

دامنه سبعیت گسترش خواهد یافت و

و خود اسرائیل هم در اینده دامن گیر خواهد شد. اگر ظاهرا گفته می شود که این طرف فلسطینی ها ظاهرا با پیش دستی کمی برگ را بدست اسرائیل داده اند ولی اگر انها هم حمله را شروع نمی کردند اسرائیل یک راهی برای این وحشت آفرینی و جنگ پیدا می کرد.

صلح از همه گزینه ها بهتر است .

پایی که قطع می شود اون فرد نصف امکانات خود را از دست می دهد بچه ای که بر اثر انفجار زهر ترک می شود بسختی و دیر اذم نرمالی خواهد شد و مادری که عزیزش را از دست داده که هیچ وقت دردش تمام نخواهد شد .

صحنه های بد تاریخ در گذشته . امید که دیگر تکرار نشود

با سلام به خوانندگان محترم . بعد از غیبت های زیاد آمدم سلامی بکنم.

در مورد قحطی ها اگر فرصتی پیش آمد حتما مفصلا صحبت خواهیم کرد کتابهایی در این مورد نوشته شده است . اما مطلب خیلی مهم قحطی آنقدر اثر گذار بوده اند که خود یک کد تاریخی شده است گئچن باهالیق - باهالیقدان قاباخ - باهالیقدان سونرا ( قحطی گذشته - قبل از گرانی و قحطی - بعد از گرانی و قحطی ..... و
مجله تاریخ تاریخ ایران
ایران در جنگ جهانی اول؛ هشت زن که بچه‌ها را می‌پختند و می‌خوردند
اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدم‌خواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانه‌هایشان ربوده شده‌اند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون می‌رفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آن‌ها دزدیده و خورده شوند.

دروازه تهران شهر قزوین

جنگ جهانی اول واقعه‌ای که پایان آن را آغاز ورود ایران به دوران مدرن می‌دانند و بزرگترین فاجعه انسانی صد سال اخیر است، صد سال پیش در چنین روز‌هایی به پایان رسید، اما تاثیرگذارترین رویداد یک قرن اخیر گویی از خاطره ایرانیان محو شده است. شاید هم آنقدر دردناک بوده که حافظه جمعی می‌خواسته آن را فراموش کند.

سه سوار ترسناک
محمد علی جمالزاده ایران در زمان جنگ جهانی اول، به خصوص در دو سال آخر را این طور توصیف می‌کند:

"جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوار‌های شهر عبور کردند و به آن وارد شدند.

یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند.

هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می‌توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی‌شد یافت. حتی موش‌ها نسلشان بر افتاده بود.

برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌کردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بی‌کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. "

خشکسالی تبریز؛ مرده‌ها در کوچه‌ها‌

این شرحی است که احمد کسروی در کتاب "تاریخ هیجده ساله آذربایجان" از آن زمان به دست می‌دهد:

"ما در تاریخ داستان خشکسالی زیاد می‌خوانیم، ولی گمان نمی‌دارم از این بدتر خشکسالی بوده. ما آن‌ها را ندیده‌ایم تا با این بسنجیم، ولی دلیل می‌داریم که این از سخت‌ترین خشکسالی‌ها بوده، زیرا نه ماه بیشتر آسمان از باریدن ایستاد و از تابستان که زمان برداشت خرمن‌ها بود کمیابی نمودار گردید. از آن سوی روسیان در بسیار جا‌ها انبار‌ها را مهر کرده و آنچه گندم و جو یافتند برای خود گرفتند. "

"بدتر از همه آنکه خشکی و نایابی در هر سوی ایران رو داده و آوردن گندم و جو اگر چه از جا‌های دوری باشد، نشدنی بود. در این میان زمستان هم فرا رسیده و سرما گرفتاری دیگری برای بینوایان بود. "

"کم‌کم رنگ‌ها زرد و تیره شدن گرفت و کسانی که از گرسنگی مرده بودند در کوچه‌ها دیده می‌شدند... یک زمستان سخت و دلگدازی می‌گذشت. "

رژه نظامیان ایران

کسروی ادامه می‌دهد:

"امسال که بهارش به خوبی آغازیده بود، تابستان و و پاییزش با بدی پیش آمده و زمستانش بدتر می‌نمود. امسال کشت‌ها کم بار داده و گندم و جو کم بدست آمده و کمیاب و گران شده بود. در تابستان که هنگام برداشت کشت و فراوانی خواروبار باشد نان کم شده، مردان و زنان در جلو نانوایی‌ها انبوه می‌شد. گفته می‌شد معدل الدوله پیشکار مالیه از گندم دولتی فروخته و انبار را تهی گذارده است. در چنین هنگامی روسیان هم به خریدن و انبار کردن گندم و جو می‌کوشیدند. از هر باره زمینه برای کمیابی و گرسنگی آماده می‌شد. "

غرب ایران؛ "خوردن گوشت انسان"
غیر ایرانیان حتی تصاویری دلخراش‌تر از آن روز‌ها را تصویر کرده‌اند بخصوص در مرز غربی ایران که بیش از هر جا آماج سپاهیان خارجی بود.

سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش "ماموریت به پرشیا" می‌نویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بوده، اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شده است:

"اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشته‌های چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلک‌زده، در میان انگشتان خشکیده آن‌ها هنوز دسته‌ای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده می‌شد یا ریشه‌هایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبک‌تر کنند. "

در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشین‌هایی که می‌گذشتند می‌خزید و بجای حرف با علامت برای تکه‌ای نان التماس می‌کرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است. "

علی سلطان بیگی, [12/8/2022 7:41 PM]
در اولین روز در سرزمین گرسنگان شاه! در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچاره‌ای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب می‌کشد، اما تا بچه سیر نشد لقمه‌ای از گلوی خودش پایین نرفت. "

داناهو می‌نویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده: "روز ششم مارس آقای مک‌دانل کنسول بریتانیا رسما محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی می‌میرند. "

پل سنگی در کنگاور

"اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدم‌خواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانه‌هایشان ربوده شده‌اند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون می‌رفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آن‌ها دزدیده و خورده شوند. "

"هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه‌های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیره‌بختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را می‌گرفتند و برای تکه‌ای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی می‌کردند. با دادن چند سکه بی‌ارزش انسان نمی‌توانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراک‌پزی می‌کند یا نه بر خود نلرزد. "

داناهو می‌نویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند.

یدک‌کش کردن قایق به گل نشسته در جزیره قشم ۱۹۱۴
اصفهان؛ سال دمپختکی
رسول جعفریان و منیژه کوشکی در مقدمه رساله "تنبیه‌الغافلین و عبرت‌الناظرین در قحطی اصفهان" نوشته سید محمد نجم‌الواعظین موسوی خواجویی وضعیت اصفهان را این طور توصیف می‌کنند.

" قحطی سال ۱۳۳۶ قمری در زمان سلطنت احمد شاه قاجار و در سال‌های پایانی جنگ جهانی از جهت شدت و عمومیت دومین قحطی ایران در سده‌های سیزدهم و چهاردهم بود. "

دلایل قحطی اصفهان:

کمبود محصول غله
ناامنی اصفهان و روستا‌های اطراف
خرید مقادیر زیاد گندم توسط پلیس جنوب (نیروی وابسته به انگلیسی‌ها)
اختلافات محلی
سوء سیاست شیخ‌الاسلام رئیس بلدیه وقت
عدم مقابله قاطع با محتکران و ایجاد مزاحمت برای خرده‌پا‌ها و روستاییانی که مختصر غله‌ای در خانه‌های خود نگهداری کرده بودند و مصادره آنها.

________________________________________
منبع: پژوهشی در زمینه جمعیت‌شناسی تاریخ ایران، احمد کتابی

"قحطی سال ۱۳۳۶ ق. که در میان عامه مردم به مجاعه (قحطی و گرسنگی) و نیز "سال دمپختکی" معروف شد و به دلیل مهابت این واقعه مردم تا مدت‌ها حوادث ماقبل و مابعد آن را با معیار سال قحطی می‌سنجیدند. در تهران گفته شد روزی پنجاه نفر می‌میرند. "

"از غرائب آنکه قدری که نائره قحط فرو نشست مرضی پیدا شد عمومی که مردم مبتلا به حصبه و نفخ می‌شدند، برخی به نفخ شکم دچار می‌شدند، به خصوص آن‌ها که علف و خون و سائر متفرقات خورده بودند، کمر به اصطلاح عَلَم نکردند. عجب‌تر آنکه دیگر از این قحطی اسب و قاطر و الاغ باقی نماند. "

به باورهای دینی و فرهنگی و تفکر احترام گذاشت و گر نه به تعداد رشدی های  چاقو خورده افزوده می شود

به باورهای دینی و فرهنگی و تفکر احترام گذاشت و گر نه به تعداد رشدی های چاقو خورده افزوده می شود.

در مورد وقایع چاقو خوردن سلمان رشدی آن هم به قصد ناکار کردن و قصد کشت و به قول لوطی محل های قدیم "ادب کردن" و زهر چشم گرفتن به رسم فیلم های جاهلی گذشته و چند خط انداختن رو صورت، لازم است مختصرا با دوستان صحبتی بکنیم. قطعا آشنایی بنده نویسنده و شما خواننده عزیز با سلمان رشدی مختصر هست حتی این آشنایی آنقدر مختصر هست که یک سطر از مطالب اورا ندیده و نخوانده ایم . اما این هم به معنی خبر نداشتن از او و آمال او نیست . چون در هر صورت جراید و اخبار را می بینیم و می شنویم

آنروز که سلمان رشدی افکارش رشد کرد و از آب و گل در آمد و نویسنده مطرحی شد شروع کرد به بی احترامی به ایده و تصورات و باورهای دینی دیگران.

اینکه خود "سلمان عمو " به دین رایج در محیط زندگی خودش و فرهنگ رایج آن باور مند بود یا نه و البته چون چاقوها را خورده و هنوز نمرده باید بگوییم "باور مند" هست یا نه ؟ کاری نداریم اما لجن پرا کنی به افکار و باور های دینی دیگران حتی آن دین و عقیده و اندیشه یک نفر پیرو داشته باشدکاری هست که نتیجه حاصله در حد این اصطلاحات جامع خودمانی " از جان خود سیر شدن " سرش به تنش سنگینی می کند" و دو اصطلاح خوشگل و زیر خاکی ترکی:" بورنوزون قاشینیر - شاخت می خاره" و " اجلین آزیپ - سرنوشتتبه پایان رسیده یا به آخر خط رسیدی" می گنجد.

ضمن اینکه چاقو گرفتن به دست و کشتن و تیغ انداختن به شخصی در خیابان بدون محاکمه و توجه به قوانین خود کاری خود سر و بی حساب و کتاب هست اما در این مورد استثنایی می شود گفت که این چاقو را سلمان عمو خودش تیز کرده و بدست ضاربش داده است.

نتیجه گیری: هیچ فردی چه بیسواد چه با سواد حتی اگر سوادش به اندازه سلمان عمو باشد و هیچ دولتی و هیچ حزبی و هیچ پیرو آئینی مذهبی مسیحی باشد بودایی باشد مسلمان باشد توراتی باشد حق ندارد پیرو ان مذاهب دیگر را نهدید کند و توهین کند . چون اگر تهدید کند راه تهدید را بر خود نیز هموار می کند.

منظور سلمان عمو که اینقدر سواد داشت نبوغ داشت تفکر داشت اندیشه داشت و چیز فهم بود چه چیز نداشت؟ که کلید دروازه انبار توهین را چرخاند و دنبال آن مورد نداشته اش و یا گمشده اش گشت ؟

خلاصه کاش دنیا طوری شود که افراد، احزاب، دولتها بدون اینکه درگیر هم شوند هر کس به زندگی خود مشغول باشد.

بارها گفته شده و بنده هم تکرارا عرض کرده ام توهین و حقارت ها سر انجام سیلی می شود و نگاه به فقیر و غنی و کودک و بزرگ نمی کند اگر امریکا 28 مرداد را که امروز هم تصادفا مصادف با آن واقعه شوم هست به وجود نمی آورد و مرحوم مصدق را که ملی کننده نفت بود اولین دکترای حقوق ایران را خانه نشین نمی کرد و اگر انگلیس افغانستان را با به مدت سالها به میدان جنگ و غارت تبدیل نمی کرد و یا بعد از انگلیس، امپراطور سرخ چکمه دار روس افغانستان را در گیر تجاوز خود جنگی نمی کردند الان در افغانستان نه ذاعشی بود و نه القاعده ای و نه طالبانی که منطقه را درگیر مشکلات کند و بجای قطعی اعضا و بدن دانش اموزان ، بیمارستان و سالن های ورزشی مراکز فرهنگی و تحقیقاتی و صنعت خوب دا شتند .

توهین موقوف

با سلام . پاسخ به "دوست" و برازنده تر "درد دل با دوست"

مدتی هست که مانند خیلی چیزهای دیگر از وب هم جدا افتاده ایم ولی گاها می گویم یک نگاهی به آن بیندازم .

دوستان مطالب زیر از دوستی هست که برای انتشا مقاله سردار ماکو نظر خود را نوشته است البته صاحب این مقاله من نیستم و ای کاش می توانستم همچو مطلب خوبی را مانند این جمع آوری کنم .  مقاله اینطوری شروع می شود

آقازاده ، جعفر ، بررسي زندگي و اقدامات اقبال السلطنه ماكويي، پايان نامه كارشناسي ارشد چاپ نشده دانشگاه تهران ، 1387

 

فرجام اقبال السلطنه ماکویی

چكيده:

مرتضی قلی خان اقبال السلطنه ماکویی بعد از مرگ پدرش حکومت ماکو را در اختیار گرفت ( 1277 شمسی یا 1316 هجری قمری ) . او با بهره گیری از ضعف دولت مرکزی به تحکیم قدرت خویش در این ناحیه اقدام کرد و با این اقتدار ، خود را از زیر نظارت دولت مرکزی به کنار کشید و بر خلاف خواست دولت مرکزی با روسیه و عثمانی روابطی برقرار کرد . با وقوع كودتاي 1299؛ اقبال السلطنه ماکویی در ادامه سياستهاي سابق خويش  باز به طور کامل از دولت مرکزی اطاعت نکرد و به پيوند هاي خويش با شوروي و تركيه ادامه داد ، كه نقطه عطف اين امر امضاء قرار داد تجاري با شورويها به مثابه يك حاكم مستقل بود . اين سياستهاي گريز از مركز وی در تعارض آشكار با سیاست سردار سپه مبنی بر از میان برداشتن اقتدار خوانین محلی و ایلات و توسعه نفوذ قدرت دولت مرکزی درگوشه وکنار ایران قرار داشت . سردار ماکو اگرچه در این زمان اقتدار نظامی خویش را از دست داده بود و تنها عنوان بدون محتوای � سرداری � را که یادگار فعالیتهای نظامی خاندانش بود را یدک می کشید ، اما وجود ایلات و عشایر مقتدر در این منطقه و تحریکات سردار در میان آنها و همسایگی ماکو با شوروی و ترکیه و لزوم جلوگیری از هرگونه فتنه در این ناحیه مرزی و ثروت سرشار خان ماکو که به وی اقتدار فراوان می بخشید و از سویی عدم آگاهی او نسبت به تحولات شگرف در اقتدار دولت مرکزی ، در نتیجه ادامه سیاست عدم تمکین در برابر آن ، لزوم توجه فوری دولت مرکزی به وی را ضروری ساخت . شرایط سیاسی نوین حاکم بر کشور ، حساسیت های این ناحیه و خودسری های اقبال السلطنه از یک سو و از طرفي سابقه بد اقبال السلطنه در مبارزه با مردم منطقه در جريان مشروطيت و نداشتن وجهه ملی و طمع در ثروت هنگفت او سبب دستگيري و قتل او توسط رضاخان سردار سپه شد. با قتل وی نفوذ کامل دولت مرکزی بعد از دهه های طولانی در این منطقه برقرار شد و ایلات ناحیه تحت کنترل و تابعیت دولت در آمدند .

---------------------------------------

دوستان و دوست بسیار خوب من امیرآقا یک چیزهایی در پاسخ نوشتم ولی متاسفانه نه وقتی هست و نه رمقی که این مسائل را باز کنیم.  یعنی وقتی مردم گرفتار زندگی هستند وقتی خیلی از مشکلات مردم جهان را اذیت می کند آنها حوصله نشستن و خواندن مطلب را ندارند . وقتی نصف مردم گرسنه هستند وقتی منطقه خاورمیانه شده  بازار فروش اسلحه. وقتی می بینیم کشور های عربی در کنار دولت اسرائیل به صف ایستاده عکس یاد گاری می گیرند وقتی می بینیم مردم را در اوکرایین می کشند و به ناموس انها تجاوز می کنند ایا باز رمقی برای نوشتن هست ؟ در هر حال اگر فرصتی پیش آمد. مواردی را خواهم نوشت .   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسنده:امیر چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ ساعت: ۱۸:۲۸
با سلام   .  اولا به خاطر تحقیق و بررسی و نگارش زندگی سردار ماکو از شما نهایت سپاسگذاری را دارم .
               دوما .برای بنده جای سوال و تعجب هست که شما با یک حس کینه و نفرت در
               جایجای نگارش از سردار ماکو یاد میکنین . شما که خودتون تورک هستین .
                حداقل وجود سردار ماکو بهتر از رضا شاه قلدر و لات بود که شما با آب و تاب از  
               رضا شاه تمجید کردین . کشتار مردم تبریز و فلاکتهای به بار امده توسط رضا شاه را فراموش کردین و یا اینکه تعصبی به ملیت تورک خودتون ندارین .
پاسخ : سلام دوست محترم .خدمتتان عرض کنم اولا مقاله بسیار با ارزش زندگی سردار ماکو از من علی سلطان بیگی نیست بلکه نتیجه تحقیق زیبا و علمی تاریخدان جوانی از جوانان کشورمان   هست که در مقاله نامش را آورده ام که بسیار از ایشان ممنونم که زندگی سردار را با ابهاماتی که در ان و اوهام مردم بود روشن کرده است .  اما و اما  که ظلم از طرف سردار باشد یا رضا شاه یا از طرف هر شاه جدید و قدیم  خوب نیست . ولی چه کنیم عملکرد یک سیستم هم نقاط مثبت دارد و هم منفی مثلا نیاکان ما ما خودمان حد اقل 200 سال زیر ظلم سردار  و نیاکانش بوده ایم . اما واقعیت هم اینست که رضا شاه خدمات فراوانی به کشور کرده مثلا او را با پوتین مقایسه کنیم  که تجاوز او به اوکرایین راه تجاوز به زنان و دختران  اوکرایین را هموار کرده و البته کاری نداریم که خود پوتین  می گوید ویژه کاری می کند آیا رضا شاه را شنیدید که به زنان و بچه های طایفه ای در ایران تعرض کند یا همچو اعمالی را تایید کند .ما به رضا شاه درجه عرفا و اولیا را نمی دهیم ولی واقعیت اینست که در ان شرایط گرسنگی و بیماری و بیماری و ناامنی  طایفه بازی و ایل بازی که سر هر گردنه یک خانی با تعدادی قداره بند و تنگ چی آدمکش  ایستاده بودند  رضا شاه آنها را حذف کرد و یا خود محمد رضا شاه در زمان اصلاحات ارضی  چه داغی در دل خانها گذاشت البته محمد رضا شاه با آنها دشمنی نمی کرد محمد رضا می گفت شما با این خان بازی و خان خانی مانع از پیشرفت مملکت می شوید یا زور گویی می کنید به کشاورزان و هر خانی خودش قانون ا اجرا می کند انهم قانون من در اوردی . محمد رضا به خانها فرصت انتخاب داد .برادرم زمان آن رسیده که منصف باشیم . حتی سردار هم علیرغم ظلم هایش نقاط مثبتی داشته است
 

پاسخ به یک دوست

سلام و عرض ادب.
لطفا در انتخاب رفرنس دقت بفرمایید. بدون شک با مطالعه تیتر وار مطالب سایت آذری‌ها، به این نتیجه می رسید که هدف کلی گردانندگان سایت شکاف قومیتی و آسمیله سازی قومیتی، و یکپارچه سازی قومیتی(راهی که رضا خان شروع کرده) می باشد.

این نظر یک خواننده وب هست :

خدمتشان عرض کنم ایران وطن ماست از نظر بنده نه فارس بودن جرم هست و نه ترک بودن و نه عرب بودن و نه اسرائیلی بودن و نه امریکایی بودن . از نظر اینجانب تمامی پیرو ادیان الهی حق زندگی دارند و نیز از یک گیاه تا مورچه و انسان حق زندگی دارند حتی از بین بردن حق دیگران معنی بدی می دهد یعنی ممکنم است که من یک پرنده را بزنم بکشم اما کسی نبیند و مرا به دادگاه نبرند و زندانی ام نکنند ولی یک چیز مسلم می شود که من یک قاتلم و لباس قاتلی به اتدام من دوخته می شود من که خودم می دانم .

دیگر سر بنده کلاه نمی رود که بعضی موارد را ببینم و بعضی موارد را نبینم از بنده گذشته است . رضا خان کار خوبی هم داشت کار بدی هم داشت . بنده هم دست حافظ و سعدی و استاد شهریار را می فشارم و هم مخلص مولوی هستم و هم پیرو ملا فضولی خودمان هستم. هم زبان ترکی برای ما شیرین است و هم زبان لری به اهالی شریف لرستان و تمام زبانها از انگلیسی تا فرانسوی . و هم علاقمند مولوی هستم مه امسال توفیق دیدن بارگاه حضرت مولانا را پیدا کردم همه حق دارند زبان مادری خود را بنویسند و بخوانند و رواج بدهند شعر بگویند و زبان خود را ترویج بدهند هیچ زبانی به زبان دیگر برتری ندارد. همه انسانها برادرند اینست که خواهشا عبارات تفرقه بر انداز را کنار بگذاریم.

- سلام به نظر شما من از کدام سایت استفاده کرده ام که تفرقه افکنی کرده است ؟ لطفا این سایت را معرفی کنید من حتی دو ماه یک بار نمی توانم بدلیل گرفتاری کاری در وب مطلب بگذارم نترس هر دو ماه یک بار بد آموزی نمی آورد . بعد شما اگر آنطور که گفته اید اگر کارشناس قیر هستید راه خودتان را بروید موفق تر هستید البته این مورد را من هم رعایت نکرده ام و پا در کفش نویسندگان کرده ام .

سخن روز : ماتمی برای یک خبر نگار سرزمین فلسطین و یک مادر

سخن روز : ماتمی برای یک خبر نگار سرزمین فلسطین و یک مادر

با سلام به حضور خوانندگان محترم وب چایپاره

با تاسف و هزار تاسف برای  خانم خبر نگاری اهل فلسطین بود و قربانی بازی قدرت طلبان اسرائیلی شد. 

به خدمتتان عرض کنم که سختی و ظلم در جای جای دنیا وجود دارد و روز بروز هم بیشتر می شود. بقول معروف که اگر این سختی و ظلم بالسویه بود و شامل همه و یا اکثریت ساکنین کره زمین می شد باز می شد گفت که این را به نوعی باید تحمل کرد اگر چه ظلم و سختی ناهنجار هست و نا گوار و تلخ . اگر یک زلزله بود انسانها را از ان کنار می دانستیم . اما این ظلم همانطور که گفتم به همه نصیب نمی شود مثلا وقتی خبرنگار خانم شیرین فلسطینی می میرد در کنار آن بنت یا نتانیاهو در اسرائیل سالم می مانند و وقتی در اوکرائین کودکان می میرند و به دختران و زنان اکرائین جلو خانواده شان تعرض جنسی می شود اینجا نه به بایدن طوری می شود و نه به پوتین سر دردی وارد می شود.

آیا  ایجاد این همه ناامنی و جنگ لازم هست؟

و آیا ضرورت دارد که حتما باید این کشت و کشتار ها و قتل و جنایت انجام گیرد ؟

آقا نمی شود که دنیا یک روز بی قتل و غارت شود؟ آیا چه می شود که خانم شیرین خبرنگار به زندگی غادی خود ادامه دهد؟.

 آیا نمی شود که داعش از برتر بودن  ادعای پیامبری و امیرالمومنین بودن خود دست بر دارد؟

آیا نمی شود طالبان روز بروز به سیه روزی زنان افغان نیفزاید؟  

آقا نمی شود که امریکا به قاره خودش برگشته و اجازه می داد تا اوکرایین با همین وضعیت نیمه جنگ و نیمه صلح قبل از جنگ روزگار خودش را بگذراند.

هر روز که می گذرد وحشیت  خشونت و جنگ و توسعه طلبی و دخالت در امور کشورهای دیگر بیشت و بیشتر می شود

چه باید نوشت ؟ آیا  این نوشتن ها  به اندازه مشق یک دانش آموز ارزش خواهد داشت.

خبر نگار فلسطینی چه خبر نگار باشد و چه کارگر و چه خانه دار و چه مادر باشد و هر چی،  قبل از هر چیز یک آفریده خدای متعال بود. خدا رحمتش کند و به  بی انصافان و جنگ افروزان فرصت اصلاح  و تغییر شیوه  بدهد .  

روسیه از آن فوریه تا این فوریه (از محاصره استالینگراداز فوریه 1942 تا محاصره کیف فوریه 2022)

وفا در که جوید چو پیمان گسیخت ؟

خراج از که خواهد چو دهقان گریخت ؟

یکی برشاخ ، بن می برید

خداوند بستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می کند

نه من که با نفس خود می کند

به بهانه تجاوز روسیه به اوکراین

( بوستان سعدی در حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان . گویا شیخ بزرگوار سعدی این اشعار را برای نصیحت پوتین گفته است که به عنوان کشوری بزرگ و هم نژاد با اوکراین در حق این همسایه اجحاف می کند).

روسیه از آن فوریه تا این فوریه (از محاصره استالینگراداز فوریه 1942 تا محاصره کیف فوریه 2022).

ضمن آرزوی صبر و تحمل و پایداری برای اهالی کشور اوکراین از کودک و بزرگ که اسیر جنگی ناخواسته در درجه اول مابین پوتین که خود از جنگ جهانی دوم لطمه دیده و کلی فامیلش تلف شده اند   ولی عبرتی از آن نگرفته و غرب و امریکا که با تحریک این پوتین و تله گذاری برایش شروع گردیده است، و نیز صبر برای  مادران عزا دار  سربازان روسی که در این حمله فرزندان خود را از دست داده اند و می دهند. و آرزوی صلح در جهان.  

عمویی داشتیم خودش خودش پهلوان و مقاوم بود اهل جنگ و مرافعه نبود اما اگر به دعوایی مجبور می شد چند تا بیشتر از آن که می خورد می زد  اما وقتی 80 سالش بود مدام می گفت جنگو منازعه پیروزی ندارد هر دو سر جنگ باخت هست حتی گاهی به یک نتیجه گیری  می رسید که همه ما را به تعجب وا می داشت. ایشان معتقد بود که  آقا پیروز میدان جنگ و نزاع شیطان است که انسانها را به جان هم می اندازد.

ایشان برای اثبات دکترین خویش در گوشه ای از یک روستا که در آن زندگی می کرد، چنین استدلال می نمود: دو طایفه را در حال جنگ و نزاع دیده بودم  که طرفین یکی از درگیری ها ضعیف آما شرورتر بود و در حین دوره نزاع آنقدر طرف مقابل را که خوشنام هم بودند و اهل منبر و مدارا و سازش به ستوه در آورده بودند و نهاینا آن کاری را که نمی باست می شد اتفاق افتاد آن طایفه نجیب وادار شد که وارد مرافعه شده که نتیجتا یک قتلی اتفاق افتاد و نام طایفه خوش نام به باد هوا رفت و نامشان نسل اندر نسل قاتل قلمداد شد.

و با اجازه شما خواننده عزیز تر از جان حقیر،  یک ضرب المثل دیگر بزنم که بعد وارد موضوع گردم. 

در ترکی ضرب المثلی هست که می گوید: گناه ئولنده دی. ئولدورنده گناه یوخدی یعنی تقصیر در مقتول هست نه در قاتل که به نظر می آید به سمج بودن مقتول و یا زرنگ نبودن او و نیز عدم توانایی او در مدیریت مسئله و غائله بوده که که  اینکه نتوانسته خودش را از مهلکه فراری دهد و حتی به مضمون این مثل حتی به احتمال قریب به یقین طرف قاتل را تحریک کرده است.

بنا به استدلال این خدا بیامرز یزید کاری کرد که در طول تاریخ یک قاتل همیشه مطرح ماند و اگر این ظلمی را که در حق حسین بن علی(ع) کرد مرتکب نمی شد شاید در طول این هزار سال زیاد به چشم نمی آمد اما کاری کرد که طلایه دار قتل و غارت شد.  

آدولف هیتلر، پیشوای آلمان که در گرداب حمله روس گرفتار آمد عملا نسخه های درمانی اش در ادامه جنگ بی اثر شد و در تاریخ دوم فوریه 1942 نبرد استالینگراد پایان یافت در این نبرد که توسط آلمان نازی طرح ریزی شده بود چکمه های هیتلر از گلوی این شهر برداشته شد  این نبرد ببین یک تا دو میلیون قربانی داد و در همین فوریه هم که خود روسیان که در جنگ  قبلی یعنی جنگ جهانی دوم  قربانی هیتلریسم کور شده بودند خود آغاز گر جنگ سوم جهانی شدند.

و امروز بهر بهانه ای و دلیلی ورود به خاک کشور اوکراین همانقدر قابل نکوهش هست همانند حمله  آلمان نازی  به استالینگراد و همانقدر که حمله روسها به آذربایجان آن طرف ارس که جزیی از خاک لاینفک ایران بود و این حمله همانقدر انزجار آور هست که قتل مسلمانها ی آن طرف رودخانه ارس بدست ارمنیها و حتی کشتار ارمنیها توسط دولت عثمانی در گذشته و حمله ناپلئون بناپارت به روس در گذشته و حمله صددام به ایران و حمله  امریکاییها و خود روسها به افغانستان و کشتار انگلیسها در هند و فلسطین که پدر گاندی و پدر ملت هند  در آمد تا این کفتار پیر انگلیس  را بزانو در بیاورد.  حمله اسرائیل به فلسطین کشتار فرانسه در الجزایر  که خود مدال دموکراسی را به سینه  خود برازنده می داند و بس و کودتاهای رنگ برنگ امریکا در کشورهای دیگر از جمله 28 مرداد 1332 و هزاران مثال دیگر که کم هم نیست .

برای اثبات  بودار بودن و کرمو بودن سیاست روسی و اینکه روس ها همیشه به فکر موجودی کشمش جیب خودشان هستند یک مثال کافی است و آن بازی دادن الهام علی اف آذربایجان بطول 27 سال در مناقشه قره باغ بود که هنوز هم هنوز است دریچه ای باز را بطرف خودش باز گذاشته و در آنجا به عنوان نیروی حافظ صلح حضور دارد.

 جاد دارد از مواضع مثبت و بجای دولت جمهوری اسلامی خودمان در این جنگ نیز ذکری بکنیم که بحق و علیرغم ملاحظات فراوان خصوصا در گفتگوهای وین و نقش روسیهدر این مذاکرات، سیاستمداران کشورمان توانستند در رای خود، خواست واقعی ملت صلح دوست ایران را متبلور نمایند و رایی ممتنع به ادامه تجاوز روسیه بدهد و ضمن تشویق طرفین جنگ، به صلح و حل مناقشه از راههای گفتگو موضع مناسبی را اتخاذ کند که نشانی از  استقلال رای جمهوری اسلامی ایران است

و خلاصه روسها  در مثلی  واضح گفته اند :که همیشه و تا آخر  با دیگران رفیق نیستند و به محض اینکه سماور دوست خاموش شد آنها خاطره چایی خوردنهای داغ را فراموش می کنند و چشمشان به دنبال سماور دیگری که در حال  غل غل کردن هست خواهد بود. سیاست و تحلیل به عهده سیاست مداران . اما فقط این را بگویم که پوتین باد کاشت ولی طوفانی عظیم درو خواهد کرد. او که اهل منطقه را به تهدید اتمی هم بشارت داد. 

 

 

یادی از یک معلم خوب ادبیات دبیرستان های خوی مرحوم "حاج محمد رضا حاج ابراهیمی"  

یادی از یک معلم فقید و بزرگوار ادبیات دبیرستان های خوی و با تشکر از عزیزانی که این مطلب را مطالعه و نظرات اصلاحی داشته اند 

نمی دانم  مطلبی که آماده می کنم نوشتنش به این شکل  درست است یا نه ؟ خودم که فکر می کنم چون مطلب به استاد حاج ابراهیمی و آموزگار خودم مربوط هست و صمیمیتی و البته ارادتی که ابدی هست نباید نوشتنش اشکالی داشته باشد .

تصور کنیم که سال 1354 هست و من دانش آموز کلاس دهم دبیرستان شمس خوی هستم  و استاد حاج ابراهیمی دبیر ادبیات بنده هست و آن مواردی که یادم هست عینا برایتان می نویسم. 

کلاسش مثل کلاسهای دیگر آموزگاران بود اما یک فرقی داشت استاد  به نظر می رسید که بیش از حد دلسوزی داشت و زیاد نگران دانش آموزان بود و نهایتا سال تحصیلی که  سر آمد و موسم امتحانات رسید و چون تا امتحانات یک هفته فرصت بود به چورس برگشتم تا  مروری بر درسهایم داشته باشم و تعطیلات یک هفته ای سر آمد  صبح روز امتحان متاسفانه ماشینی هر روز بین شهر و چورس رفت و آمد می کرد مشکل فنی پیدا کرد و بنده سوار تراکتوری شدم  تا از جاده حمزیان خودم را به خوی برسانم و از جلسه عقب نمانم. اما باران بهاری  شروع شد و تو راه حسابی خیس شدیم.  

  امتحان شفاهی و به نوبت بود و من جز نفرات آخر بودم که رسیدم هم لباسهایم خیس بودند و هم از عجله و تشویش امتحان که گالش  دست دوم برادرم را که از پاهایم دو نمره هم بزرگتر بود پوشیده بودم که روی کفشها بدلیل باران و گلی بودن روستا مانند گل گیر ماشین کلی گل داشت و طوری که خودم هم یک طوری خجالت می کشیدم  که اینجوری امتحان بدهم .

خلاصه آقای حاج ابراهیمی وضعیت را دیدند کمی تعجب کردند که چرا اینجوری سر جلسه  امتحان رفته ام  و هر چند که از چورس و نام و خانوادگی من بی اطلاع هم نبودند و با اینکه من در درس دانش اموزی نه ممتاز ولی قابل قبول بودم ولی علیرغم پاسخ های متوسط و یا خوب من به سئوالات  از وضعیت کفشها و وضعیت ظاهری بنده  اظهار نا رضایتی کردند.

از امتحان بگذریم. من آنروزها جسته و گریخته شنیده بودم که آقای حاج ابراهیمی در شروع آموزگاری اش هنگام تولد بنده )  در قره ضیاالدین تدریس می کرده که هم زمان با او هم آقای مرحوم هنر ور در چورس تدریس می نموده ولی نمی دانم چرا  در طول آن سال نرفتم پیش ایشان و از چورس و آن دوران بگویم صحبتی باز کنم که مثلا  من از سابقه تدریس شما خبردارم و به این ترتیب شاید برای خودم اعتباری کسب کنم و خودم را آدم مطلعی نشان بدهم .

موضوعی که بعد ها یعنی سال 93 به خدمت اقای هنر ور  رسیدم و موضوع مدرسه مولوی و تدریس ایشان را در چورس سال 1337 (سال تولد حقیر) بیان کردم و بعد از ان هم مدام با پدرم به حضور آقای هنرو ر  می رسیدم که عکس های این ملاقات ها دارم و افتخار می کنم به این اوقات خوش که در حضورش بودیم  که هر چند در کلاس ایشان ننشسته بودم اما مثل اینکه نشسته بودم . 

اما هرگز برایم نصیب نشد و یا نمی دانم جرات گفتنش را نیافتم  که در سالهای گذشته (یعنی طی سالی که در دبیرستان شمس در کلاسش بودم 1354 و نیز سر جلسه  آن امتحان و تا سالهای اخیر) به حضور استاد حاج ابراهیمی برسم تا آن صحبت مهم را به ایشان بگویم که من پی برده بودم که ایشان در  سال 1336 در چورس و قرضیاالدین بوده اند  و این را در عالم دانش آموزی برای خودم رتبه ای بخساب بیاورم . خلاصه قسمت نشد .علیرغم اینکه ایشان را بیشتر از استاد هنرور می شناختم . و مطلب زیر را هم برای اثبات این آشنایی می آورم : 

 

-------------------------------------------

این استاد منزلش در  بالای کوچه باقر خان خوی بود  ( اولهای کوچه) و  منزل استیجاری بنده و برادرانم در قم تابیه بود یعنی دو کوچه پایین تر . بنده هم گاه گداری و اگر دقیق بگویم روزی یک بار از این کوچه  رد می شدم . اینکه چرا هر روز دلیل داشت و دلیل این بود که  در طول تحصیل ما در خوی والدین ما پیش ما نبودند و آنها در چورس می زیستند ولی پدر بزرگ مادری ما در زمستانها در خوی اقامت می کردند یعنی در بهار و  تابستان را به چورس می رفتند و در همان کوچه باقر خان در پایین این کوچه خانه داشتند    و  طبعا  برای اینکه هم وضع  مالی آنها خوب بود و هم وضع خانه محصلی و مجردانه  ما چندان در خورد و خوراک تعریفی نداشت پیوسته به منزل آنها رفت و آمد می کردیم تازه چند مورد را هم نگفته ام که امشب خواهم گفت برای مثال اگر از شبیخون هایی که به انار و خرما و کشمش و سنجدهای  زیر تخت بابا بزرگم که می زدیم نگویم باید از سلیقه  ننه بزرگ مان بگویم که یک  شوربا هایی را با گوشت قیله   درست می کرد که حاجی حسین چلو کباب معروف خوی و یا چلوکباب حاج علی بازار تبریز پیش  او کم می اوردند .

و تازه نگفته ام که آنروزها آنها تلویزیون داشتند که به نظرم شبهای دوشنبه سریال " خانه بدوش یا همان  مراد برقی را نشان می داد که خیلی طرفدار این فیلم بودیم ( فیلم مرحوم پرویز کاردان). منظور اینکه حضور ما در آن کوچه مکی دایمی بود .   انوقتها  پسر ایشان شهید بزرگوار "هاشم آقا، چند ساله بودند یعنی از من کوچکتر .

و خاطره ای دیگر اینکه بنده با برادرم  و صاحب خانه ای که در ان مستاجر بودیم یعنی مرحوم آقای جورابچی در ایام دهه  محرم بعد از شام  به منزل آقای حاج ابراهیمی می رفتیم  که  مراسم دهه محرم   در خانه آنها بر گزار می گردید و یادم هست که یک بار در شب  بعد از مراسم به امر صاحبخانه رفتیم در قالا ایشیگی خوی که نزدیک  و پشت منزلخودمان در محله  قوم تابیه  بود شاخسی برویم که همان نزدیکی ها با دخالت شهربانی مواجه شدیم  و چون صاحب خانه یعنی آقای جورابچی خود ارتشی باز نشسته بود و محظوراتی داشت زود  به منزل بر گشتیم.

----------------------------------------------

و خلاصه سالها گذشت و بنده بیشتر با سوابق معلمین چورس قبل از مدرسه رفتن خودم اشنا شدم  و همانطور که در بالا هم مکررا عرض کردم   اطلاعات بیشتری کسب کردم و حتی عکس های جوانی هر دو استاد را در باغات چورس بدستم آوردم  که  خیلی خوش تیپ هم بودند و البته این دو استاد و دیگر همکارنشان از جمله آموزگارانی  مانند برادران مسعود خان و  و نادر خان اسحقی و نیز آقای حاج مجتبی طاهری و ...  که اگر عمری باقی باشد زندگی آنها را هم خواهم نوشت  دانش اموزان خوبی هم تربیت کرده بودندکه روزی هم خواهد رسید که از دانش آموزان آنها ذکر خواهم کرد از جمله شاید تعجب کنید که بگویم پروفسور گرانقدر چورس یعنی جناب آقای  دکتر یوسف حسن زاده استاد دانشگاه تبریز خود در کلاس چنین اساتیدی نشسته بوده اند .

و خلاصه آخر اینکه  برایم خیلی سنگین می آمد که چرا موقعی که این آموزگاران در چورس بودند من آن موقع نبودم و یا مدرسه نمی رفته ام و تازه تاسفی  سنگین تر که چرا همان سالی که در در خوی در کلاس آقای حاج ابراهیمی بوده ام نرفتم خودم را به ایشان نزدیکتر کنم و بادی به غبغب بیندازم و تا اینکه اتفاقی دیگر در زندگی ام پیش آمدکه  اگر چه از گفتن این صحبت ها به استاد حاج ابراهیمی عزیز باز ماندم ولی سرنوشت این بود که این صحبت ها را حضور فرزند دانشمند ایشان برسانم .

 

یعنی در همین هفته اول دی ماه  بر حسب ضرورت در مطب آقای  دکتری در تبریز  بودیم که یکی از بستگان ما را که خانمی بود  به صبیه استاد حاج ابراهیمی خانم دکتر حاج ابراهیمی  معرفی کردند و قرار شد که به مطب ایشان مراجعه نمایند اما این دفعه مثل اون دفعات قبل نیست که بقول سعدی علیه الرحمه صم و بکم باشم  به خودم قول دام که حتما باید بروم همین خاطرات را به صبیه ایشان نقل نمایم که  همین طور هم شد و جناب دکتر از این ذکر خاطرات بنده  خیلی هم خوششان امد و تازه انجا متوچه شدم که استاد اگر در مدرسه دلسوز بوده فرزندان خودش را هم خوب تربیت نموده است.

یاد همه معلمین مدرسه مولوی چورس گرامی باد . اقای حاج ابراهیمی در 8 ردیبهشت ماه سال 1398 دار فانی را وداع گفته اند .

 

 

 

 

 

با سلام خدمت حضار محترم وب

با سلام خدمت حضار محترم وب

مدتها هست که مطلبی ننوشته ایم به چند دلیل

با میلی که به نوشتن دارم اما کارهایی هست که بسته به شغل ام در اولویت قرار می گیرند از جمله کارهایی که در زمینه آب و جاده هستند و چون تعهد دارم که آنها را انجام بدهم لذا نوشتن در وب را ناممکن می سازند از طرف دیگر مشکلاتی که در متن جامعه و دور و برمان هست  وقتی انسان به این مشکلات نگاه می کند ضرب المثلی به یاد آدم می افتد: دستها از پاها دراز تر می شود الیم آیاقیمنان اوزون اولدی و به عبارتی من می گویم هم پاها بیجرکت می شوند و هم دست ها و هم مغز و انسان خودش را به ندیدن می زند و یا انسان خودش را به خواب می زند .

حال اگر می پرسیدید چرا خودمان را به ندیدن بزنیم ؟

و یا چرا خودمان را به خواب بزنیم ؟

دوستان وقتی شما راه حلی برای موضوعی ندارید یا نمی توانید موضوعی را حل کنید می خواهید چکار کنید؟ حال این موضوعات چه می توانند باشند ؟

یک مورد خدمتتان عرض کنم و تا توجیه و دلیل مرا بپذیرید.

دوستان چند روز قبل عکسی را دیدم که بچه های ده ساله عوض اینکه در مدارس باشند یا در مدارس فوتبال باشند و یا اینکه در مدارس شبانه روزی تحصیل کنند در کنار آشغال های شهر چادر زده و زندگی می گنند. دوستان اینجا دیگر دست به قلم نمی رود.

اولویت های انسان اول زندگی و لباس و غیره هست بعد تحصیل و بنا نهادن زندگی و جامعه بر نتایج تحصیلات و کسب علم و تجربه و کاربرد این تجارب غلمی فنی در ساخت و آبادانی کشور در زمینه خود روسازی صنایع هواپیمایی و کشاورزی و بکار گیری علم و روشهای فنی صرفه جویی در آب در کشوری که آب امروز مسئله اصلی ان است . مسئله ای که به نظر بنده اگر در اینده برای کشورمان مشکلی حاد ایجاد شود نه از بابت اسرائیل و امریکا ( هر چند که نباید از عملکرد انها  غافل بود )  بلکه از بابت آب خواهد بود که حداقل نصف این مشکل اگر از بابت طبیعت و قهر آن باشد نصف آن خود ساخته است. حال مشکلات دیگر را کنار می گذاریم

همین برای  مشکل آب باید فکری کرد . همین اگر روش تجارب  اسرائیل را در زمینه آب بررسی کنیم می بینیم اسرائیل که یکی از کشورهای کم آب هست در کویر بی آب چگونه معضل آب را دارد حل می کند . پس ما هم غافل نمانیم و شروع کنیم به بررسی اولویت های کشور عزیز مان . و اما نباید نا امید شویم باید بیشتر تلاش کنیم.

با سلام و چند سلام

با سلام خدمت حضار محترم وب

مدتها هست که مطلبی ننوشته ایم به چند دلیل

با میلی که به نوشتن دارم اما کارهایی هست که بسته به شغل ام در اولویت قرار می گیرند از جمله کارهایی که در زمینه آب و جاده هستند و چون تعهد دارم که آنها را انجام بدهم لذا نوشتن در وب را ناممکن می سازند از طرف دیگر مشکلاتی که در متن جامعه و دور و برمان هست  وقتی انسان به این مشکلات نگاه می کند ضرب المثلی به یاد آدم می افتد: دستها از پاها دراز تر می شود الیم آیاقیمنان اوزون اولدی و به عبارتی من می گویم هم پاها بیجرکت می شوند و هم دست ها و هم مغز و انسان خودش را به ندیدن می زند و یا انسان خودش را به خواب می زند . بقیه در صفحه بعدی

با سلام عبدالوهاب شهیدی خواننده تصنیف "اون نگاه گرم تو " در گذشت

باسلام صاحب اواز گرم ‘آون نگاه گرم تو" در 99سالگی در گذشت و فکر کنم از ان نسل کسی نماند خدا رحمت کند.اگر عمری باقی بود میزان بستگی جوانان ان زمان به او را بررسی خواهم کرد .

ریشه ها  ی اصطلاحات ترکی و ایهام(انتخاب بهترین مفهوم)  و استعاره وتمثیل

مدتی هست که بنده سعی دارم که بعضی اصطلاحات و  ترکیبات که مفهوم پوشیده ای دارند  را بررسی کنم و در این میان عزیزانی به بنده کمک کرده اند .یکی از این اصطلاحات:  " بورونا دوزلی سو قویماق " هست

قبلا هم این اصطلاح را یک باردیگر در همین وب نوشتم و از دوستان خواهش کردم که مفهوم آن را در بیاوریم.

بررسی عبارات ترکی مانند یلن ماخ ( صاحب شدن یا تملک چیزی

با سلام .  متاسفانه  نوشتن مطلبی به زبان ترکی با این الفبای و کتابت فارسی و در اصل عربی بسیار سخت است . بهترین حالت ادای کلمات با فرم صحیح استفاده از الفبای کشور ترکیه یا جمهوری آذربایجان هست مثلا کلمه ای می خواهم بنویسم باشه = اولسون olsun و وقتی بعد خودم آن را می خوانم می خوانم: اولسون =  بمیره Ölsün  و واقعا هم با الفبای لاتین بهتر می شود زبان ترکی را نوشت. این یک بحث ادبی و ساختاری است و وارد اصول زبان و غیره می شود که اگر فرصتی دست داد حتما در این مورد وارد خواهم شد و ناتوانی الفبای فارسی را در نوشتن کلمات ترکی  را با ذکر مثال شرح خواهم داد. مثلا گور یعنی قبر و گور یعنی با شدت -  هم نویسنده و خواننده گرفتار می شوند

 

گاه گاهی در حین صحبت به عباراتی ترکی بر می خورم که بسیار با مفهوم و اثر گذار هستند از جمله چند روز قبل از اهر بر می گشتم . در حین صحبت با آشنایی کلمه زیر را بکار بردم که فلانی فلان چیز را بدست آورد (او آدام یلن دی)

چند دقیقه بعد ایشان همان کلمه را با شکلی دیگر بکار برد : یی یه لندی ه

فهمیدم که گفتار ایشان صحیح تر بوده است

در ترکی "یی یه" یعنی صاحب و مالک است و مثلا در روستاها  وقتی از دست حیوانی ناراحت می شدند و مثلا علف او را خورده بود می گفتند "یی یه ن اولسون"  

معرفی نصراله حاجی پور  شاعر طنز پرداز چورس از زبان آقای اسماعیل شکور زاده


 
 
13/1/ 1400
     مرحوم نصراله حاجی پور شاعر طنز پرداز چورسی
در چند سال قبل، اینجانب نوشته هایی در خصوص معرفی افراد سخنور و با ذوق چورسی داشته ام و تلاش می نمودم که تا حد امکان آنها را معرفی کنم تا نسل های بعدی بدانند که گذشتگان چورس ومنطقه چگونه زندگی می‍کرده اند و چگونه می اندیشیده اند از حمله این افراد که معرفی کرده ام مرحوم 
معرفی نصراله حاجی پور  شاعر طنز پرداز چورس بوده است 
دوستان مرزی برای اندیشه وجودندارد و باید در راه انتشار آنها تلاش کرد اما بشرطی که در راه اعتلا ی  فرهنگ باشد - مثبت باشد وناامید کننده نباشد و اختلاف بر انگیز نباشد و توهین به ملیتها و دین و آئین باشد الا به هر زبانی باشد - موسیقی باشد-  خط نویسی  باشد-  نقاشی باشد و مطالب علمی باشد. دیگر وقتآن نیست که مفتی دولت عثمانی فتوی بدهد که کشتن شیعه ها حلال هست و یا دراز گوشان طالبان و داعش بخاطر پست و مقام به صغیر و کبیر رحم نکنند.
یکی از این افراد داعش و طالبان از خود  و مخ زنگار زده خود سوال نمی کنند که به چه دلیل آدم می کشند ؟ و خودشان را با اروپایی هاو ژاپونیها  یک ساعت مقایسه بکنند  و فکر کنند که اگر کشتن آدم ها خوب بود اگر بمب اتمی و سلاح های کشتار جمعی خوب بود  اروپایی ها ژاپونی ها  آنرا در جنگ جهانی بر زمین نمی گذاشتند.   
خلاصه مطلب اینکه به نظرم کار کردن در زمینه اندیشه و برادری و صلح بهتر از دیگر کارها هست و با این تصور مطلب خودرا ادامه بدهیم . داشتیم می گفتیم که خوب است نوشته ها و اثرات گذشتگان را حقظ کنیم و این کار اراده می خواهد- وقت می خواهد دوستان همانطور که همه تجربه می‍کنیم وقت کمه. شرایط اقتصادی فعلی خوب نیست و کم حوصله شده ایم و کاری نداریم که دولت کاری در خور واکسیناسیون انجام نداده وهنوزیک در صد مردم واکسینه نشده  و روزانه حداقل صد نفر فوت می کنند و کاری نداریم که رییس دولت گفته کارنامه عملکردی اش درزمینه  مدیریت کرونا ومواظبت ازمردم قابل قبول هست.   و اما این شرایط باعث نیست که ما به تاریخ و فرهنگ بی علاقه باشیم . اگر اطلاعات ما کم باشد بازیچه دست این و آن می شویم. پس غیر از گرانی و سختی و غیره وظایفی داریم و آن توجه به تاریخ و تمدن خود.
اگر تفکر و اندیشه  آن هم از انواع منصفانه و مثبت و انسانی نکنیم  و فقط و صرفا  اندامهای  بدنمان در حرکت باشد و بدون تفکر قدم برداریم اگر فکر خود را به کار نیندازیم و مصلحت خود را ندانیم می شویم داعش. داعش به عنوان اندیشه و گروه زنده هست و  زندگی می کند  حضور دارد و آدم می کشد  و هنرمندی و استادی خوبی در بریدن سر و حلقوم افراد دارد اما اگربه کارنامه فرهنگی بهداشتی و علمی او توجه کنیم خالی و سیاه می باشد. همان حقی را که ما در دنیا داریم انرا قوم های دیگر و ملت های دیگر هم دارند. تفکر زهر آلود و بدون نگرش توجه به فلسفه آفرینش ،  به انسانیت و  یعنی سوزاندن یهودیان در اتاقهای گاز هیتلری – کاری با انگیزه مادون حیوانی  که باعث شده 50 میلیون  انسان در جنگ جهانی بمبرند و مادران بدون کودک و هزاران کودک بدون پدر و مادر سرگردان بمانند و چه تجاوزات فجیعی به ناموس و حقوق افراد انجام گیرد.
اگر تفکر سالم نباشد منتج به این می شود که طبقه محروم و روشنفکر و بستوه آمده از ظلم تزارها، در روسیه در سالهای بین 1900 تا 1920 که تقریبا همزمان با جنبش مشروطه خواهی مردم ایران ،به پا خیزند ولی گول ظاهر افرادی انقلابی را بخورند و به دنبال جنایتکارانی در قالب و ظاهر انقلابی مانند لنین و استالین راه افتاده وجانقشانی کنند و نتیجه آن جنین شود که با تعالیم و دستورلنین و استالین بنای تعدی  ارامنه و کردهای اشرار به آدربایجان شروع شود و جنایت و  موضوعی که تحت نام جیلولیق در تاریخ ثبت شده است و  در ادامه  استالین و پلیس مخفی ، آلت دست، بی فکر و بدبخت اوتحت شعار خدمت به زحمتکشان و فقیران  به صغیر و کبیر ملت شوروی  رحم نکند و 70 سال تیغ تیزشان کار کند.تمام روشنفکران مستقل و معمولی را یا کشته و یا به سیبری تبعید نمایند و آنچه ماندماموران خودفروش و کسانی که از ترس ماموران ک ژب ظاهر را رعایت کرده و دم فرو بستند.
 شاید بگویید این مطالب  چه ربطی به موضوع امروز ما دارد ؟اتفاقا منظورم ربط دادن این موضوعات به هم هست . از چیدن این مطالب در کنار هم منظورم اینست که اگر  اندیشه انسان موجود در مسیری درست پیش نرود باعث می شود که ملل شوروی 70 سال به زنجیر کشیده شوند – مائوی چینی به گنجشکها  هم رحم نکند و جنگ جهانی پیش آید. باعث بشود که موضوع ویتنام پیش بیاید – موضوع قتل و غارت فلسطین توسط اسرائیل اتاق افتد و 28 مرداد که اندیشه های پیر مرد نازنینی مانند مصدق که به نظر اینجانب کمتر از گاندی نبود زیر چکمه های انگلیسی – امریکایی - محمد رضایی خورد شود.    
 چرا نتیجه کار داعش چنین شده است ؟ چرا داعش به ترور چسبیده است،  جواب اینست که به سیاهی فکر می کند . از گذشته فقط خشونت را به یادگار دارد . در اندیشه تصاحب زن و بچه  ملیت های دیگر هست چیزی که  و جنایتی که در عراق بر سر ایزدی ها آورد و غافل از اینکه خدایی که او را آفریده و به او امکان نفس کشیدن داده ، این حق را به ایزدی هاهم داده است .
*************************
حال می خواستم بگویم که برای خوب زندگی کردن و برای در صلح زندگی  کردن و اجتناب از  جنایت و خشونت لازم است که تفکر پویایی داشته باشیم به کتاب وتاریخ و و انسانیت روی بیاوریم .  
چند روز قبل آقایی از چورسی‍ها  چند صفحه در مورد زندگی آقای نصراله حاجی پور و مرحوم حسین بیات را به این جانب ارسال کرده بود که تشکر می کنم از ایشان.  که درادامه  هم ایشان را معرفی خواهم کرد و هم دست خط خودشان را که ادیبانه هست در وب می گذارم .
 نصراله در چورس زاده شد ولی سرنوشت خانواده و او را به خوی کشید. او در گمنامی زندگی می کرد. ابتدای کارش سخت بود و بدون هیچ مغازه و حامی در میدان خشکبار خوی به تکاپو مشغول بود ما  در سالهای گذشته کمی او را معرفی کرده ایم و نمونه اشعارش را در وب قرار داده بودیم  حتی توسط یکی از فامیل های ایشان پیغام دادم که هر چند زمانی که خود شاعر حضور حیات داشت در حق ایشان کوتاهی شده است ولی در زمان حال بنده حاضرم در تایپ دفتر اشعار مرحوم ابوی ایشان کمک کنم.که متاسفانه پاسخی از پسر ایشان دریافت نشد .. ایشان در اوان انقلاب هم شعر هایی  اجتماعی را سروده است .  فرازی از داستان زندگی او و روش طنز گونه او یعنی موضوع مطالبه مالیات اداره مالیات از او که توسط یکی از منسوبین اش یعنی آقای اسماعیل شکور زاده آورده به تحریر کشیده شده است را در وب قرار می دهیم  قلم آقای شکور زاده هم شیوا و شیرین و صمیمی هست:

امید است در فرصتی بتوانیم در مورد شاعر بیشتر صحبت کنیم . در مورد حسام (میرزا محمد علی خان )شاعر دیگر چورسی مرحوم ریاحی در مقاله حافظ شناسی  می گوید بزرگترین شاعرطنز گوی  مشروطه خوی همین حسام بوده است و بنا به درک بنده  نصراله هم یکی از شاعران طنز پرداز دوره  انقلاب 57  در خوی می تواند ارزیابی شود.
  
دوستانی که از او خاطره دارند برای بنده ارسال کنند .

 

دوم فروردین روز جهانی آب


 روز جهانی آب مصادف با دوم فروردین هر سال (۲۲ مارس) از سوی سازمان ملل نام گذاری شده‌است.روز جهانی آب اولین بار در سال ۱۹۹۲ میلادی، در کنفرانس محیط زیست و توسعه سازمان ملل در شهر ریودوژانیرو کشور برزیل رسماً مطرح شد.باتوجه به اینکه حقیر تا حدامکام موضوعات آبی را پیگیری می کنم لذا علاقه دارم دوستان هم این خیر آب را که موجب خوشحالی و افتخار است ملاحظه فرمایند:و ایکاش شرایطی پیش آیدکه مسئولین ما شرایطی را ایجاد کنند که دانشمندان و جوانان ما برگردند تحقیقات علمی را در مملکت خودشان ادامه دهند و یا اینکه حداقل اقدامات تسهیل کننده و تشویق کننده انجام گیردکه این اندیشمندان بتوانند بخشی از تحقیقات خود را در کشور  خودمان انجام دهند و انگیزه انتقال این تجربیات به داخل کشور ممکن گزدد و این جوانان بتوانند وظیفه  خود رابه این اب و خاک انجام دهند.
عکس این دو دانشمند جوان را در  وب قرار می دهم :